۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

خانم علاسوند مادر عبدالله و محمد فتحی(دو برادر اعدامی) پناهجو در ترکیه: در ایران سهم مردم زندان و قبرستان است....


by انجمن حمایت از پناهجویان on Sunday, October 9, 2011 at 10:21pm
خانم علاسوند مادر عبدالله و محمد فتحی(دو برادر اعدامی) پناهجو در ترکیه: در ایران سهم مردم  زندان و قبرستان است....
دهم اکتبر روز جهانی مبارزه علیه اعدام اعلام و نامگذاری شده است تا در چنین روزی تمامی مردم دنیا درگیر این مقوله غیرانسانی باشند و چنین عملی را منع کنند. ایران زمین که روزگاری منشور حقوق بشری آن سرلوحه جهان بوده، امروزه جزء اولین کشور از لحاظ جمعیتی است که هر روز یک اعدامی در پرونده حکومت داری و زمامداری خود دارد. هر روز یک نفر چه با دلیل و چه بی دلیل به چوبه دار سپرده می شود، با توجه به اجرای چنین حکمی نه تنها بار خشونت اجتماعی از این کشور زدوده نشده، بلکه آرامش هم از آن رخت بربسته است. خانم علاسوندی و آقای فتحی والدین محمد و عبدالله( دو برادر اعدامی) این روزها و تنها به خاطر عدم سکوت مجبور به ترک اجباری ایران شده و اینک به عنوان پناهجو در کشور ترکیه روزگار خود را به سرمی برند. از ایران خارج شدند تا به جهانیان بفهمانند که یک مادر حتی نمی تواند و اجازه سوگواری برای فرزند از دست داده اش را ندارد... یار و دیار را ترک کردند که پرونده فرزندان خود را به دست دادگاه عدله ای بسپارند و آمرین و عاملین قتل فرزندانشان را به پای میز محاکمه بکشانند... به همین دلیل انجمن حمایت از پناهجویان ایرانی _ترکیه به همراه انجمن فعالان در تبعید با آنها گفتگویی ویژه ای داشتند تا شاید بدین طریق قدری از بار مسوولیت آنها را به دوش کشیده و سخنان آنها را بسان دیگر رسانه ها به گوش سازمان های جهانی برسانیم تا در درباره اعدام های پی درپی که در ایران صورت می گیرد، واکنش نشان داده و سردمداران جمهوری اسلامی را که مسوول مستقیم چنین جنایاتی هستند را محکوم کرده و فشارهای بیشتری بر آنها وارد آورند تا زین پس مادران و پدرانی دیگر شاهد اعدام فرزندان خویش نباشند....

خانم علاسوند همان طور که می دانید، دهم اکتبر(روز جهانی مبارزه علیه اعدام) نامگذاری شده است، و ایرانیان بسیاری همچون دیگر مردم جهان برنامه هایی در اقصی نقاط دنیا تدارک دیده اند تا اعدام در هر کشوری را محکوم کنند... شما یکی از هزاران مادر داغدار ایرانی هستید که دو فرزند اعدامی دارید، پیش از هر سخنی قدری از فرزندانتان صحبت کنید؟
درسته...دهم اکتبر را روز جهانی علیه اعدام نامگذاری کرده اند تا ما در آینده شاهد داغدار شدن دیگر پدران و مادران چه در ایران و چه در هر جایی از جهان نباشیم.... من و آقای فتحی نیز تصمیم گرفتیم در چنین روزی مقابل سفارت ایران در ترکیه صدایمان را رساتر به گوش جهانیان برسانیم. امیدوارم دیگر پناهجویان ایرانی و ایرانیان مقیم ترکیه و مردم این کشور همراه با ما این عمل غیرانسانی و قرون وسطایی را محکوم کنند تا دیگر شاهد چنین جنایاتی نباشیم. محمد و عبدالله فتحی متولد 62 و 63 بودند، یعنی درست زمانی که در ایران اوج اعدام های دست جمعی بود و چه بسیار فرزندان ایران زمین تنها به خاطر آزاد اندیشی که داشتند، به جوخه هایی اعدام سپرده شدند. هر کسی یا هر شخصی چه ایرانی و چه غیرایرانی وقتی تصاویر خندان بچه هایی مرا می بیند؛ از صمیم قلب برای من و پدرش آرزوی صبر را دارند و افسوس گویان به تصاویر می نگرند. مهربانی و گشاده دستی این بچه ها غیرقابل بیان است. در ویلاشهر اصفهان زندگی می کردیم، مکانی که افغانی های مهاجر بسیاری در آنجا به سختی گذران زندگی می کردند. هر زمانی که محمد را می دیدم مشغول کمک به این مهاجرین بود و حتی از اهداء وسایل منزل به آنها دریغ نمی کرد. چه محمد و چه عبدالله در برابر بی عدالتی و فقر اجتماعی که گریبان گیر همه بود، سریع عکس العمل نشان می دادند و سکوت همه را مسبب این بی عدالتی می دانستند.

گفته های شجاعانه شما حین برگزاری مراسم(عبدالله و محمد) قابل ستودنی است؛ چه اتفاقی افتاد که مجبور به ترک ایران شدید؟
سخت است دوری از بچه ها...اگر ایران بودم حداقل گاهی سرمزارشان می رفتم. اما این را هم از من دریغ کردند. شب بعد از اعدام مجبور به ترک خانه شده و بعد از برگزاری مراسم شب سوم، مجبور به ترک اجباری از وطنم شدم.
اگر ناراحت نمی شوید، از شب برگزاری مراسم صحبت کنید که چه مشکلاتی برای شما از طرف عاملان جمهوری اسلامی به وجود آوردند؟
نیم ساعت پس از خاکسپاری، از طرف نیروهای امنیتی احضار شدم. دوستان و فامیل به رسم بختیاری ها تیر هوایی شلیک کرده بودند که یکی از تیراندازها را دستگیر کردند. علاوه بر آن فیلمبردار مراسم با این که جزء فامیل هم نبودند و تنها برای فیلمبرداری از مراسم دعوت شده بود را نیز دستگیر کردند. نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بسیاری در بین فامیل و حین برگزاری مراسم حضور داشته و همه جا را تحت کنترل داشتند. بیشتر فیلم های ضبط شده بین افراد فامیل برای این که به دست نیروهای اطلاعاتی نیافتد پخش شده بود، و خود مامورین چون از مراسم فیلمبرداری کرده بودند شاهد این ماجرا بوده و از ما حلقه های فیلم ضبط شده را در مقابل آزادی فیلمبردار طلب کردند. ناچار شدیم که قبول کنیم و هر حلقه ای از فیلم که به آنها داده می شد، باز ادعا داشتند فیلم های بیشتری ضبط شده بایستی همه آنها را در اختیار اطلاعات قرار دهیم. پس از آن چندین ساعت بازجویی شدم... گفتند که طبق مستندات و فیلم های ضبط شده شما به شخص اول مملکت توهین کردید... گفتم: فحش دادم.... گفتند، چرا دستانت را بالا بردی؟ چرا خطاب به بچه هایت گفتی که به آنها افتخار می کنی؟ چرا با رسانه های بیگانه مصاحبه کردی؟ چرا در طول راه قبرستان به همه اعلام کردی بچه های من اعدام شده اند؟ چرا گفتی که بچه هایت به کمک خدا رفتند؟... ساعت های متمادی بازجویی در آن شرایط، سخت تحت فشار روحی و روانی بودم.
از بین بازجویان شخصی خاصی را به خاطر دارید یا فرد خاصی با اسم و مشخصات؟
با اسم کامل و مشخصات خیر.... اما گفته سرهنگ هاشمی را هیچ گاه فراموش نمی کنم. سرهنگ هاشمی از جانب دادستان محمدرضا حبیبی خطاب به من گفت، این خانواده آبروی نظام را برده اند و به آنها بگو ما هم آبروی آنها را می بریم... پرسیدم چطور؟ گفت فیلمی تهیه کرده ایم که در شبکه استانی و روی بیلبرد در مرکز شاهین شهر نمایش خواهیم داد تا مردم آگاه شوند چه کسانی در تشییع جنازه بچه های شما شرکت کرده اند...

آیا واقعا چنین فیلمی ساخته شده بود یا تنها برای ایجاد رعب و وحشت حرف زده بودند؟
پس از تعهد از ما تحت این عنوان که نبایست مراسم سوگواری دیگری برگزار کنیم و تمامی پوسترها و بنرها را جمع آوری کرده و اجازه هیچ کار دیگری نداریم، با آن شرایط و در آن وضعیت وقتی به خانه برگشتیم، یکی از همسایه ها خبر آورد که دادستان حبیبی در تلویزیون صحبت هایی بیان کرده و به محمد و عبدالله اتهاماتی وارد کرده است. پس از اعدام بچه ها یکسری اتهامات جدید مطرح شد که این نشان می داد چقدر دادستان حبیبی  از طرف مقامات بالا تحت فشار بودند. آنها در پاسخ گفته ها و افشاگری هایی که من حین مراسم خاکسپاری بیان کرده بودم، مستندی از سرقت مسلحانه ساخته و بین گفته های من که گفته بودم، بچه ها به کمک خدا رفتند، تدوین و در سطح شهر پخش کردند.

اعدام این دو برادر واکنش جهانی داشت و احساسات هر فردی که این حکم را شنیده بود، برانگیخته می کرد، همان طور در گفته های قبلی شما نیز هست، شما هیچ گاه به چنین حکمی اعتقاد نداشته و تا دقایق آخر فکر می کردید که حکم اجراء نمی شود...
کاملا درسته... من اعدام را باور نمی کردم و خدا را به عنوان منبع عدالت می شناختنم، به همین دلیل مطمئن بودم چنین حکمی اجراء نخواهد شد، بچه های من بی گناه دستگیر  و زندانی شده بودند، پس چرا بایست نگران می شدم و با اعتقادات قلبی که به پرودگار یکتا داشتم، ذره ای تردید نداشتم. روز اعدام، ساعت چهار و نیم صبح حین بیرون آمدن از ماشین، ناگهان از قسمت کمر به پایین احساس فلجی کرده و نتوانستم از ماشین پیاده شوم. کمک کردند تا بتوانم به داخل محوطه بروم. وقتی مردم و جوانان هایی که برای ابراز احساسات و محکوم کردن این حکم تجمع کرده و به در زندان می کوبیدند، قوت قلب گرفتم و نبایست ضعفم را نشان می دادم. جالب اینجاست که در آن شرایط، آقای شیخی، معاون عبداللهی رییس زندان(اصرار دارم نامش را بیان کنم) از من کارت شناسایی خواستند، گفتم شما مرا نمی شناسید؟ به عبداللهی گفتم، بگو من کی هستم..... رییس بند اطلاعات(آقای زرین) اجازه ملاقات داد اما جازه این بالا بروم را ندادند و با 50 سرباز سدی مقابل ما کشیده بودند. در حین بازرسی بدنی کفش های ما را گرفته و دمپایی هایی به ما دادند. حدود بیست نفر لباس شخصی و دو آخوند هم آنجا حضور داشتند، بایست این را هم اضافه کنم که برای جلوگیری از تجمع مردم، بیش از 500 نفر گارد ضد شورش مقابل زندان دستور آماده باش داشتند و راه اتوبان را هم یک طرفه کرده و راههای دیگر را مسدود کرده بودند که جمعیت بیشتری برای اعتراض به این حکم جمع نشوند.

به شما اجازه ملاقات با فرزندانتان را دادند؟
بله....عبدالله را از دور دیدم که مثل یک بچه ده، دوازده ساله شتابان به سمت من می آمد، به طرفش دویدم و قربان قد و بالایش رفتم. پاهایش در زنجیر بود، گفتم مامان جان مواظب باش، پاهات زخمی می شه...( در حالی که بچه ام را می خواستند اعدام کنند اما من فکر زخمی نشدن پاهایش بودم). به اندازه کافی گریسته بودم. دیگر گریه ای در کار نبود، نمی دانم از خشم و غضب بود و یا این که احساس می کردم بچه هایم به آرامش ابدی می رسند... وقتی دستهای عبدالله را بوسیدم یخ کرده بود، اما قلبش گرم بودم و به شدت می تپید. گفت مامان بزار پاهات رو ببوسم، گفتم: نه... اصرار کرد و بعد پاهای من و خاله اش که همراه ام آمده بود را بوسید.
دوتا بردار(عبدالله و محمد) توانستند در آخرین لحظات همدیگر را ببیند، یا شما تنها تنها با آنها ملاقات کردید؟
بله... محمد و عبدالله را با هم دیدم. با عبدالله صحبت می کردم، که محمد خندان آمد و از دور به زبان لری بختیاری شاهنامه خوانی می کرد.( همین بس هنر مادران را/ نشینند و زایند شیران نر)...
محمد در آخر گفت: من همه اینها را می بخشم، فقط دادستان حبیبی را نمی بخشم، چرا که دو روز تمام عبدالله فریاد می کشید و با دادستان حبیبی کار داشت، من فریادهای عبدالله را می شنیدم، اما او نیامد... اگر خدا هم او را ببخشه من او را نمی بخشم. به عبدالله می گفت، بخند... می خواهم تا آخرین لحظه صدای خنده ات را بشنوم... عبدالله هم گفت به همه بگویید، محمد و عبدالله طوری رفتند سر دار، که دنیا را تکان خواهند داد...
بعد از اعدام بچه ها، آیا همان روز اجسادشان را به شما تحویل دادند؟
بعد از ارایه به پزشکی قانونی، اجساد را به ما تحویل دادند. وقتی اجساد را تحویل گرفتیم، طول مسیر سر آنها روی پاهایم بود و بدنشان را ماساژ می دادم، جای طناب دار گردنشان را کبود کرده بود، ماساژ می دادم و باورم نشده بود. حس می کردم، الان از خواب بیدار می شوند. روی لبهای محمد خنده بود، حسم این بود که چون به خواسته اش رسیده بود و صدای خنده عبدالله را شنیده بود این چنین لبخند زده...

الان احساساتان چگونه است؟ از این که می بینید طبق گفته عبدالله مرگ و اعدام آنها همان طور که او وعده اش را داده بود، دنیا را تکان داده است.
بله... درسته و همین چیزها من و پدرش را آرام می کنه... اما هنوز حس مسافری را دارم که به مقصد نرسیده و در نیمه راه در هتل منتظرم.... هنوز فرصت نکردم برای بچه هایم عزاداری کنم. با بوی تکه ای از لباسشان که زمان اعدام تنشان بود، هر شب به خواب می روم و سعی می کنم طوری گریه کنم تا پدرشان متوجه نشود و قوی باشم که روح آنها در آرامش باشد....( اینجا بود که بغض خانم علاسوند ترکید و تکه های لباس را بو کشید و آرام  گریه کرد)...

خانم علاسوند به نظر شما چرا با توجه به این که بسیاری از مادران ایرانی داغدار اعدام بچه هایشان هستند اما بیشتر سکوت اختیار کرده اند؟
برای این که در خاموشی و بدون اطلاع فرزندانشان را اعدام کردند و اگر بودند و آن چه که من شاهد آن بودم را می دیدند، حتما غمشان به غضب تبدیل می شد و دیگر نمی توانستند حتی لحظه ای سکوت کنند. البته خصوصیات فردی و شخصی افراد هم می تواند باشد. من با محمد و عبدالله تبادل انرژی کردم، اعتقاد دارم که انرژی آنها به من منتقل شده است.

مادر فرزاد کمانگر نیز همچون شما سکوت اختیار نکرد و تا آنجایی که در توان داشته اند با رسانه ها گفتگو کرده و اعدام فرزندش و دیگر فرزندان ایران زمین را محکوم کردند. آیا شما توانستید با ایشان در تماس باشید و یا ایشان با شما در تماس بودند؟
اعدام فرزاد آن یگانه معلم تاریخ امروز ایران، به راستی دردناک و غم انگیز بود. متاسفانه ارتباط و دسترسی به مادر فرزاد کمانگر و دیگر مادران عزادار نداشتم، چرا که سه روز پس از اعدام بچه ها  خاک و دیار را ترک کردم.
حین گفتگو با خانم علاسوند، به دلیل فشار عصبی کمردرد گرفتند و نمی توانستند حرکت کنند که به کمک آقای فتحی دراز کشیدند و با مصرف دارو و ماساژ و استراحت بهتر شدند... ادامه مصاحبه را آقای فتحی به عهده گرفتند...
آقای فتحی در پاسخ به خروج اجباریشان از ایران بیان کردند:
از ایران خارج شدیم علاوه بر تهدیدهای بسیار، مجبور به سکوت بودیم.یک سال پیش به خاطر فعالیت های سیاسی که داشتم و سخت تحت فشار بودم و با این که بچه ها زندان بودند و حکم اعدام هم برای آنها صادر شده بودم مجبور شدم از ایران خارج شوم...قبل از اعدام بچه ها حتی جمهوری اسلامی اجازه نداد تلفنی با آنها خداحافظی کنم و یا صدایشان را بشنوم...در داخل  نمی توانستیم، بمانیم و سکوت کنیم، اگر سکوت می کردیم در حق فرزندانم ظلم کرده بودم. الان هم یار و دیار را ترک کردیم که بتوانیم حرفها و دیده ها و شنیده هایمان را به گوش همه برسانیم و پیگیر دادگاه عادلی باشیم تا این اجحافی که در حق فرزندان من و دیگران شده را به دادگاه بکشانیم و مسببین و عامران اصلی را دادگاهی کنیم.
آیا به کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل/آنکارا مراجعه کرده اید و روند پرونده شما به چه صورتی است؟
بله... خود را به کمیساریای عالی معرفی کردیم. یک سال پیش به خاطر فعالیت های سیاسی که داشتم و قبل از اعدام بپه ها از ایران خارج شدم و همسرم هم سه روز بعد از اعدام از ایران خارج و پس از آن خود را به کمیساریای عالی معرفی کرد.روزهای نخست در کمیساریای عالی به ما گفتند که در اسرع وقت به پرونده ما رسیدگی می کنند چرا که نوع پرونده ما متفاوت است و فردای همان روز قرار بر آن شد که مصاحبه مالی شویم. حقوق بازنشتگی من به دلیل فعالیت هایی که داشتیم در ایران قطع شد و همسرم هم در ایران خیاطی می کرد و درآمد خوبی داشت. زمانی که خود را به آسام شهر معرفی کردیم بسیار احترام گذاشتند و ابراز دلسوزی و همدردی کردند. اما پس از چندی هیچ گونه تماسی از کمیساریای عالی با ما گرفته نشد و زمانی که مراجعه کردیم، بیان داشتند که در زمینه مالی هیچ گونه کمکی نمی توانیم، بکنیم. دفتر آسام هم گفتند که چه چیزی سبب شده که فکر کنید پرونده شما با پرونده دیگر پناهجویان متفاوت تر است؟!!! نزدیک به یک سال هست که در ترکیه هستیم و اگر الان در کشور سوم بودیم، حتما پرونده بچه ها به گونه دیگری پیگیری می کردیم و قضایا به شیوه دیگری پیش می رفت. متاسفانه کمیساریای عالی هیچ گونه به تعهدات خود پایبند نبوده و همچنان منتظر مانده ایم... ابتدا کمیساریای عالی خوب عمل می کرد، اما نفوذ جمهوری اسلامی در این سازمان سبب شده که این چنین روند رسیدگی به پرونده به طول بیانجامد.
ارتباط پناهجویان ایرانی در ترکیه با شما چگونه است؟
اکثر پناهجویان ایرانی ما را می شناسند و از ما به شدت حمایت می کنند، در ضمن پناهجویان قول همه جور همکاری به ما را داده اند. که از تمامی آنها سپاسگزار هستیم و واقعا باعث تقویت روحیه من و همسرم هستند.
نهادهای حقوق بشری آیا با شما در ارتباط هستند؟
بله...ما با خیلی از نهادهای حقوق بشری در ارتباط هستیم و از همان ابتدا چه در ایران، مقابل زندان اوین و چه امروز ارتباطشان با ما قطع نشده است. آنها در حد توانشان پیگیر کارها هستند و تهیه گزارش و مصاحبه هایی که انجام داده اند حتی در رسانه های بین المللی و معتبر به زبانهای مختلف درج و انعکاس داده شده است. از تمامی نقاط دنیا چه در داخل و چه خارج از ایران تماس می گیرند و همدردی کرده و اعلام حمایت می کنند. از طرف عوامل جمهوری اسلامی به گونه ای به ما پیشنهاداتی دادند و درخواست داشتند با پرداخت مبالغی و پیش از آن که اتفاق خاصی برای بچه ها بیفتد و رسانه ای شود، تا روند پرونده را تغییر بدهند...به همین دلیل ما اوایل سکوت کردیم  در این مسیر آقای لاهیجی زحمات بسیار کشیدند و راهنمایی های بسیاری کردند.متاسفانه اگر از همان ابتدا به حرف آقای لاهیچی گوش می کردیم و پرونده را رسانه ای کرده بودیم  و با نهادهای حقوق بشری در میان می گذاشتیم شاید پرونده آنها نیز همچون پرونده خانم سکینه آشتیانی روال دیگری پیدا می کرد.
همان طور که قبلن نیز اشاره شد، دهم اکتبر روز جهانی مبارزه با اعدام است، و شما نیز گویا برنامه ای مقابل سفارت ایران در ترکیه علیه محکوم کردن حکم اعدام دارید؟
ما مخالف قوانینی هستیم که در آن حکم اعدام گنجانده شده است، قصد داریم، توجه رسانه های جهانی را به این مسئله بیشتر کنیم و بیان کنیم که چه جور حکومتی در ایران داریم و برای مخالفت با حکم اعدام و مبارزه با اعدام در این تجمع شرکت می کنیم. زندانیان بسیاری در ایران هستند که از آنجایی که  اعمال و اندیشه های و کارهای جمهوری اسلامی قابل پیش بینی نیست و نمی توان حسابی باز کرد و هر لحظه ممکن است که در طول زندان و یا حین گذراندن حکم حبس، حکم اعدام بگیرند. ما نمی خواهیم پدران و مادران دیگری کبودی طناب دار را روی گردن فرزندانشان ببیند. ما علیه قوانین قرون وسطایی حاکم در ایران در هر تجمع و هر حرکت اعتراضی حضور داشته و فعالیت کرده و صدایمان را رساتر بیان می کنیم.
آیا ارتباطی با مادران داغدار جهان که فرزنداشان اعدام شده، داشتید؟
با خانمی از ازبکستان که نهادی همچون مادران عزادار در سراسر دنیا دارد در ارتباطیم. با مادران عزادار کشورهای دیگر هم مرتبط هستیم و قرار بر آن است که مصاحبه های مشترکی با هم داشته که پوشش خبری داده شود.
در این مدتی که خارج از ایران بودید، از طرف عاملین و عامرین جمهوری اسلامی آیا برای شما مشکلی پیش آمده است؟
ما می خواهیم به کمک مطبوعات و رسانه ها به همه جا اعلام کنیم و بر علیه حکم اعدام و مبارزه با این حکم همچنان فعالیت های خود را ادامه می دهیم تا زمانی که تحت فشار رسانه ها و سازمان های جهانی بند حکم اعدام در قانون اساسی ایران برداشته شود. در توان ما نیست که آبروی رژیم را ببریم، مگر این که اشتباه کنند و بلایی سر ما بیاورند. جمهوری اسلامی در رسانه هایش اعلام کرده است، که خانم مهوش علاسوند از ایران خارج شده و به کمونیست های پیوسته و علیه نظام فعالیت می کند. من هم اطلاعیه ای دادم که وابسته به هیچ گروه و حزبی نبوده و نیستیم. از قبل همه جا گفتگو کردم و سلامتی خود را بیان کرده و داروهایم را هم سرموقع مصرف می کنم و قصد خودکشی ندارم و اگر بلایی سر ما بیاید، کار جمهوری اسلامی است. آنها برای ترور شخصیتی و حتی فیزیکی ما برنامه می ریزند.
سپاس از تمامی زحمات شما...به عنوان کلام آخر اگر ناگفته ای هست، می توانید اشاره کنید....
خانم علاسوند: من مستقیما جمهوری اسلامی را مسوول تمامی قتل ها و جنایتهای که برای فرزندان ایران زمین می افتد، می دانم که باید روزی در دادگاه عادلانه و در حضور مردم پاسخگو باشند. سی و دو سال است که کشتار می کنند، افرادی با نام جمهوری اسلامی با وعده های فریبنده کشور را تصرف کردند و مردم را به گروگان گرفتند و هر روز برای دوام خود قربانیان از فرزندان این دیار که سرمایه های آینده این مملکت هستند را پای چوبه دار می فرستند. از همان ابتدا صدها هزار زندانی داشته و هر لحظه در ایران چوبه های دار علم کرده و نمایش رعب و وحشت به پا می کنند. دیوار زندان ها هر روز ساخته می شود و مملو از فعالین سیاسی و اجتماعی، روزنامه نگار و وکیل و دانشجو است... آیا اینها همگی مجرمند؟!!! فقط زندان ها و قبرستان ها به مردم اختصاص دادند. گورهای دسته جمعی و قبرهای بی نام و نشان...اگر جمهوری اسلامی بخواهد با پول و فریب و دروغ و تبلیغات دنیا را بخرد و بفریبد و خود را منزه نشان دهد، اگر تنها یک دشمن هم داشته باشد، آن منم....

گفتگو از: پری نشاط
لطفا نقطه نظرات خود را زیر نوشته بیان کنید.... با سپاس از شما
روابط عمومی انجمن حمایت از پناهجویان ایرانی_ترکیه(نوشهیر)