۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

حرفهای تکانده زهرا نصیری پناهجو در ترکیه : من با کودکی ده ساله وارد ترکیه شدم و الان با یک جوان 20 ساله زندگی می کنم...

به دست انجمن حمایت از پناهجویان‏ در در تاریخ یکشنبه, ژوئن 19, 2011‏ و ساعت 10:15 بعد از ظهر‏‏
حرفهای تکانده زهرا نصیری پناهجو در ترکیه : من با کودکی ده ساله وارد ترکیه شدم و الان با یک جوان 20 ساله زندگی می کنم...
زهرا نصیری فعال سیاسی و عضو سازمان مجاهدین خلق ایران که بیش از ده سال  از امر خود را در زندان های مخوف جمهوری اسلامی گذارنده و با داشتن حکم اعدام  به همراه کودک ده ساله اش از ایران گریخته است، اکنون  ده سال است که در ترکیه با بی عدالتی تمام و سخت ترین شرایط زیستی بلاتکلیف همچنان به انتظار نشسته است... همسر خانم نصیری به خاطر فعالیت های سیاسی سالها شکنجه و زندان بوده و پس از آن حکم اعدامش توسط قاضی دادگاه اجراء در می آید... او نیز  سرگذشتی چون همسرش به انتظارش بود که توانست از ایران بگریزد و به کمیساریای عالی پناهندگان پناه بیاورد...اما آیا به راستی چنین بوده و کمیساریای عالی وی را پناه داده است؟ شرح زندگی تلخ و اسفبار خانم نصیری را از زبان خودش جویا می شویم تا به گوش سازمان های حقوق بشری برسانیم که چه شرایطی سختی را خانم نصیری و دیگر پناهجویانی که شرایطی همچون وی را داشته اند، در ترکیه می گذارنند ...امید که نجات دهنده در گور نخفته باشد و سازمان های مرتبط به امور پناهندگان ناگفته های خانم
نصیری را مطالعه کنند و چاره ای برای وی بیاندیشند....
*********
کلام را با بیوگرافی شما آغاز می کنیم...
زهرا نصیری، متولد1967 و دارای یک پسر 21 ساله ... ده سال پیش به همراه کودک ده ساله ام به صورت غیرقانونی ایران را ترک و الان با یک جوان 21ساله ام در ترکیه زندگی می کنم. از اعضاء مجاهیدن خلق بودم و به خاطر مشکل سیاسی و عقیدتی که داشتم، نمی توانستم در ایران بمانم...
چی اتفاق خاصی برایتان رخ داد که ایران ترک کردید؟
بارها و بارها دستگیر، شکنجه و زندانی شدم. از چهارده سالگی به عنوان معترض و فعال سیاسی شناخته شده، فعالیت کردم . پس از هر بار دستگیری و تحمل ماهها و سالها زندان با ضمانت های مختلف و با قید وثیقه آزاد می شدم. آخرین باری که دستگیر کردند، از طرف دادگاه و علناً به من اعلام شد که اگر دوباره دستگیر و زندانی شوم، حکم من اعدام خواهد بود. چرا که مدت های زیادی در زندان های مختلف همچون اوین، زندان ارومیه، قزل الحصار، اطلاعات خیابان شاهپور و در شهرهای مختلف بازداشت  و محبوس بودم .به همین دلیل قاضی دادگاه در آخرین باری که مرا محکوم کرد، به من اعلام  نمود که اگر بار دیگر دستگیر شوم،حکم آخرت مرا صادر خواهند کرد. ناچار شدم ایران ترک کنم... همسرم هم از مبارزان آزادی طلب و عضو سازمان مجاهدین خلق بود که در ایران بارها و بارها دستگیر و شکنجه و زندان رفت و آخرین باری که دستگیر و زندانی شد جزء اعدامی ها قرار گرفت و پس از چند وقت اعدام شد. این دلایل سبب شد که ناچارا به صورت غیرقانونی از مرز ارومیه،هاکاری خارج و خودم را به وان سپس به استانبول برساندم.
پس از خروج از ایران آیا برای خانواده شما مشکل خاصی پیش نیامد؟
پس از ترک ایران، بلافاصله پدرم را دستگیر و مورد بازجویی قرار دادند. چندین بار به خانه پدری رفتند و کل خانواده ام را تحت فشار و بازجویی قرار دادند و هنوز  هم که ده سال از آن زمان می گذرد چه فامیل درجه یک و چه دوستانم مورد آزار و اذیت نیروهای امنیتی قرار می گیرند. مراجعه های ماموران اطلاعاتی به خانه پدرم سبب عوض کردن خانه شد و پدرم با این که مسن بود وبیمار سرطانی و دارو مصرف می کرد، سه ماه بازداشت و ساعت های طولانی مورد بازجویی قرار گرفت. تمامی این فشارها از طرف نیروهای اطلاعاتی برای بازگرداندن من به ایران بود که از طرف خانواده به من اطلاع دادند که درهر شرایطی نبایست به ایران بازگردی... من ناچار بودم که به اشخاص مختلف در ایران زنگ بزنم و از خانواده خبر بگیرم... متاسفانه پدرم تحت چنین شرایطی فوت کرد و روز هفت پدرم باز نیروهای امنیتی به خانه شان مراجعه و به مراسم ختم پدرم بی احترامی کردند...
چه تاریخی از ایران خارج شدید و چرا خود را به کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل خود را معرفی نکردید؟
سال 2001 از ایران خارج شدم. من نمی دانستم سازمان حقوق بشری(کمیساریای عالی پناهندگان) در ترکیه وجود دارد تا بتوانم اعلام پناهندگی کنم. ابتدا تصمیم گرفتم که به کمک دوستانم با پاسپورت جعلی خود را به آلمان برسانم.متاسفانه قاچاق بر پس از چند روز به همراه پول و مدارک من که همراهش بود، دستگیر شد. پس از آزادی، تمام راههای ارتباطی را قطع کرده و من نتوانستم به وی دسترسی پیدا کنم. همین امر سبب شد که با مشکل مالی شدیدی مواجه شوم و نتوانم خود را به آلمان برسانم. در ترکیه با بدترین شرایط معیشتی و روحی و روانی زندگی کردم. سال 2003 توسط کلیسای ارمنی ها(هدیک پاشا) با کمیساری عالی پناهندگان آشنا شدم و خودم را به آنکارا رسانده و اعلام پناهندگی کردم.
شما از سال 2001 تا 2003 در ترکیه زندگی کردید، با توجه به این که ایرانی های زیادی هم در ترکیه پناهجو هستند، چرا ارتباط برقرار نکردید؟
شرایط بحرانی که من داشتم و ترس و استرس های زیاد سبب شد که از هر ایرانی فاصله بگیرم، چرا که می ترسیدم از نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی باشند و مشکلی برای من بوجود بیاورند. پس از مدت ها آشنایی با ایرانی ها و ارتباطی که برقرار کردم اطلاعات ناقصی کسب کردم که سبب ردی پرونده من شد. چرا که من بیشتر فعالیت هایی که در ایران داشتم و همچنین بسیاری از مدارکم را تحویل وکیلم ندادم. مجبور شدم که روی اعدام همسرم بیشتر حرف بزنم و حرفی از این که جزء سازمان مجاهدین خلق بودم، به وکیلم نگویم. وکیل من(مراد) بود و در اولین مصاحبه رد شدم و پرونده بسته... نه راه پس داشتم و نه راه پیش... مجبور شدم که به صورت غیرقانونی در ترکیه زندگی کنم. با شخص خیری که همچون یک پدر چه برای من و چه دیگر ایرانیانی که به سرنوشتی همچون من گرفتار شده بودند، آشنا شدم. و زمانی که حال و روز مرا فهمید، کمک حالم شد.
لطفا در این باره بیشتر توضیح دهید؟
این شخص در کلیسای هدیک پاشا به عنوان خادم کار می کرد و حامی بسیاری از پناهجویانی بود که پرونده شان بسته بودندو با وکلایی در ارتباط بود که سخت پیگیر این شرایط اسفبار بودند. به طوری که با زحمات شبانه روزی آنها، پرونده تمامی افرادی که به این کلیسا در آن زمان پناه آورده بودند، با توجه به بسته بودن پرونده شان، پرونده ها به جریان افتاد و حتی مواردی پیش آمد که پرونده ای بدون  درخواست مصاحبه از طرف کمیساریای عالی پناهندگان، به عنوان پناهنده پذیرفته شود.
در حین مدتی که به صورت غیرقانونی در ترکیه بودید، آیا دستگیر و بازداشت از طرف پلیس ترکیه شدید یا خیر؟
پس از دو سال با شرایط سخت معیشتی و استرس های فراوان روحی، به همراه پسر هنگام بازگشت از کار، حین یک درگیری خیابانی پلیس من و پسرم را دستگیر کرد و از ما کیملیک(شناسنامه) خواست و چون ما هیچ برگه هویتی نداشتیم، بلافاصله بازداشت شدیم و بعد از دو هفته ما را به ایران دیپورت کردند. آن زمان پاسپورت جعلی به همراه داشتم و با اسم و هویت جعلی که در ایران به دادگاه ارایه دادم، خوشبختانه پرونده گذشته من به جریان نیافتاد و تنها نه ماه به جرم خروج غیرقانونی از مرز در زندان بودم. و برای عدم دسترسی به پرونده ام حتی در مدت نه ماهی که در زندان بازداشت بودم به خانواده ام هیچ اطلاعی ندادم به طوری که آنها فکر می کردند که من مرده ام.تنها با دوستانی که می شناختم ارتباط داشتم، و در طی این نه ماه پسرم از من دور بود و دوستانم از او مراقبت می کردند. پس از نه ماه زندان با قید وثیقه و سند 100میلیون تومانی آزاد شدم. همان روز آزادی از زندان بلافاصله از ایران خارج شد و به ترکیه آمدم.
آیا پس برگشت به ترکیه دوباره به دفتر پناهندگی به کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل/آنکارا مراجعه کردید؟
سال 2005، بعد از بازگشت به ترکیه درخواست پناهندگی دیگری به کمیساریای عالی پناهندگان دادم و اعلام پناهندگی کردم، واقعا در بحران بسیار سختی بودم و نه ماه زندان و دوری از بچه و با تمامی مدارکی که مربوط به فعالیت هایم در گذشته بود، تقدیم وکیل کردم و با بی عدالتی تمام این بار پرونده بسته مطلق شدم.
باز با این شرایط در ترکیه به صورت غیرقانونی ادامه دادید، آیا مشکلی دیگری برایتان رخ نداد؟
با تمامی سختی که در پیش روی بود، اما به همان صورت غیرقانونی ادامه داده و مشغول و مجبور به کار شدم. سال 2008 در کافی نتی کار می کردم که شخصی با لباس فرم پلیس سالها از مغازه دارها اخاذی می کرد و به همین دلیل تصمیم به شکایت علیه این مرد گرفتیم. از طرف اطلاعات یدی کوله استانبول برای تحقیق مراجعه کردند و برای تکمیل پرونده اشخاصی که شکایت کرده بودند را به اداره اطلاعات ترکیه خواستند و چون پرونده من بسته شده بود و غیرقانونی در ترکیه زندگی می کردم، دوباره حکم دیپورت امضاء شد.
آیا دوباره دیپورت شدید؟
درست آن زمان از طرف کلیسای هدیک پاشا، وکیلی روی پرونده من کار می کرد اما هنوز پرونده مرا نتوانسته بود به جریان بیندازد، برای همین با وکیلم تماس گرفتم و جریان را برایش بازگو کردم تا او بتواند از شرایطی که برای من به وجود آمده جلوگیری کند.
وکیل تان توانست برای شما کاری انجام دهد و از دیپورت شما جلوگیری کند؟
بله، وکیلم شرایط مرا با تمامی اسناد و مدارک رونوشت کرده و طی نامه ای برای دادگاه اروپا شرایط را شرح داده بودند. و از دادگاه اروپا برای تعیین و تکلیف پرونده من کمک خواسته بود. خوشبختانه دادگاه اروپا سریعا خود را درگیر پرونده من کرده بود و  درخواستی برای عدم دیپورت من به دولت ترکیه فرستاده بودند.
 دولت ترکیه چنین درخواستی را بی هیچ شرط و شروطی قبول کرد؟
خیر....25 روز فرصت به وکیل و دادگاه اروپا داده بود که عدله ای را تنظیم کنند که چرا نبایست مرا به کشورم دیپورت کنند. و دلایلی را برای دادگاه اروپا از طرف دولت ترکیه فرستاده شده بود که من طبق این دلایل واجد شرایط دیپورت هستم.
چه دلایلی؟
غیرقانونی وارد کشور ترکیه شدم، جعل پاسپورت کردم و غیرقانونی در ترکیه مشغول به کار بودم.
آیا مدارکی مستندی دال بر عدم دیپورت شما از طرف دادگاه اروپا ارایه شد؟
بله و من برای بار دوم دیپورت نشدم و تا روزی که از ترکیه خارج شوم زیر حکم دادگاه اروپا قرار دارم.
پس اجرای چنین حکمی دوباره به همان روال قبلی به همراه پسرتان زندگی خود را ادامه دادید؟
خیر. حکم تنها مرا از دیپورت مجدد نجات داد اما هنوز در جریان بود و نتیجه قطعی آن اعلام نشده بود، به همین دلیل من به کمپ شهر کریکلا الی، قاضی عثمان پاشا فرستاده شدم و چون تنها دستگیر شده بودم، به همین دلیل پسرم به مدت دو سال بیرون از کمپ تنها زندگی می کرد و من در کمپ زندانی بودم.
از شرایط کمپ بگویید؟
زمانی که مرا به کمپ انتقال دادند تنها دو خانم بودیم با 85 مرد از تمامی کشورهایی که به ترکیه پناه آورده بودند. کمپ سوله، سوله بود، یکی از سوله ها به خانم ها تعلق داشت. رفته رفته به تعداد خانم ها و خانواده ها افزوده شد به طوری که بچه 5 الی شش روز همراه پدر و مادرش وارد این کمپ شد و خندیدن و نشستن، راه رفتن و حرف زدن را در کمپ آموخت و بزرگ شد و بیرون رفت. کمپی مملو از کثافت... بارها و بارها زندانیان به خاطر عدم شرایط غیر انسانی که در کمپ وجود داشت، معترض بودند و اعتصاب کردند و سوله ها را به آتش کشیدند اما هیچ سازمانی مستقیم خود را درگیر این مسئله نمی کرد. درگیرها و اعتصاباتی که به قتل چند تن از پناهجوها هم ختم شد. چندین نفر(17) در این کمپ گردهم اومدیم و از وضعیت آن عکس هایی گرفته و گزارشاتی بسیاری را برای سازمان های حقوق بشری ارسال کردیم و چون مستمر و پیوسته بود، بالاخره گروهی از سازمان های حقوق بشری فرانسه از کمپ دیدن کردند و شرایط قرون وسطایی این کمپ را به چشم خود دیدند و درباره آن گزارش های زیادی را مخابره کردند. پس از آن خانم هلن کلاتور یکی از اشخاص صاحب نفوذ سازمان حقوق بشری اکیپی را برای بررسی مشکلات ما به کمپ فرستاد و زمانی که گزارشات را مطالعه کرده بودند، همین امر سبب شد که دادگاه اروپا رای به آزادی هر هفده نفر ما بدهد.
طی مدتی که در کمپ بودید، پسرتان را هم ملاقات کردید؟
خیر...من به نقطه ای رسیده بودم که تحمل زندگی برایم بسیار سخت بود، چرا دو سال عیدنوروز، تولد پسرم، کریسمس، سال نو میلادی و هر میلادی و عیدی را در کنار پسرم نبودم و او تنها بود و من تنهاتر از او...
طی این دو سال که در کمپ بودید، مراحل پرونده تان در کمیساریای عالی پناهندگان به چه شکل بود؟
وکیلم مدام پیگیر کارها بود، چون من وکالت کتبی به او داده بودم. پرونده من به جریان افتاد و پس از یک مصاحبه طولانی با وکیل کمیساریای عالی در سال 2008 به عنوان پناهنده پذیرفته شدم.
سه سال هست که شما به عنوان پناهنده پذیرفته شدید، پس چرا هنوز در ترکیه هستید؟
الان بیش از سه سال هست که پرونده ام به عنوان پناهنده پذیرفته شده است اما هنوز بلاتکلیف هستم. پرونده من به سفارت سوئد فرستاده شد و سریعا جواب رد دادند، نروژ پرونده مرا نپذیرفت. پرونده من از طرف کمیساریای عالی برای آلمان فرستاده شده بود و سریعا از طرف این سازمان باز پس گرفته شد، هنگامی که دلیل را جویا شدم، به من گفتند که نخواستیم که آلمان ردی شما را نیز اعلام کند. واقعا این دلیل قانع کننده ای می تواند باشد؟!!! یک پناهنده طبق قانون کمیساریای عالی بایستی هر شش ماه یک بار پرونده وی به سفارتی ارجاع داده شود، اما یک سال و نیم است که پرونده من به هیچ سفارتی فرستاده نشده... و هیچ کس در این زمینه پاسخگو نیست؟ پناهنده هایی همچون من بایستی به کجا مراجعه و به چه باید سازمانی رنج نامه خود را تقدیم کنند؟
الان شرایط زندگی شما به شکلی است؟
من با یک کودک ده ساله به ترکیه آمدم و الان با یک جوان 20 ساله دارم در دهی زندگی می کنیم که تنها یک بقالی دارد و 150 خانوار در آن ساکن هستند که همگی پیر و کهن سال، تمامی جوان های این ده به شهرهای بزرگ ترکیه رفتند و پسر من تنها با من مجبور است این شرایط سخت را تحمل کند، از تحصیل و مدرسه محروم ماند و از وسایل مدرن به دور ...
خرج و مخارج شما چگونه تامین می شود؟
از طرف کمیساریای عالی ماهی 145 لیر کمک دریافت می کنیم، برای خرج خورد و خوراک و اجاره مسکن و رفت و آمد، هزینه آب و برق... با این شرایط بایستی هفته ای سه بار به پلیس برای اعلام حضور، مراجعه کنیم که از روستا دور است و هزینه رفت و آمد آن برای ما بسیار بالاست.
به عنوان کلام آخر....
خانم آنیکا، مسوول بخش کشوریابی، بهار 2010 شخصا به من قول هایی دادند که پیگیر پرونده ام خواهند بود اما هنوز نتیجه ای حاصل نشده ...واقعا حق پناهنده این است که با باتوم کتک بخورد، دو سال بچه اش را نبیند...تا کی بایست این سختی ادامه داشته باشد؟ از لحاظ روی و روانی به مرز جنون رسیدیم، طی این سالها رنج و سختی دیگر هیچ چیز مرا شاد نمی کند، از ته دل نمی خندم... به دنبال یک راه نجاتی هستیم که ناجی ما باشد؟ متاسفانه صدای ما در نطفه خفه شده و کسی فریاد ما را نمی
شنود!!!! تا کی این همه بلاتکلیفی و سرگردانی!؟!؟! هر سال امیدم به سال بعد است که از ترکیه خارج می شوم...
تهیه و تنظیم: آرش شریفی
لطفا دیدگاهها و نقطه نظرات حقوقی خود را زیر نوشته بیان کنید و به هر شکی که می توانید حامی خانم نصیری باشید...
با سپاس از شما، روابط عمومی انجمن حمایت از پناهجویان ایرانی_ترکیه(نوشهیر)

 مسوول امور مالی، حمیدرضا ذوالقدر 00905076587944            

۱ نظر: