۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

علی اصغر اسفندیاری پناهجو در ترکیه : آرزوی دیدن دوباره دنیا با دو چشم را دارم...

به دست انجمن حمایت از پناهجویان‏ در در تاریخ چهارشنبه, ژوئن 08, 2011‏ و ساعت 09:34 بعد از ظهر‏‏
پناهجویی و پناهندگی مقوله ای است که هر چه در باب آن سخن رانده شود باز هزاران ناگفته در پستوهای ناآگاهی گم و ناپیداست و نمی توان به درد و رنجی که پناهجویان و پناهندگان متحمل شوند رسید و آن را لمس  و درباره آن بحث و گفتگو کرد. سالهاست که اکثر سازمان های حقوق بشری و اجتماعی سعی بر آن دارند که گره کور مسایل مرتبط به امور پناهندگی را به شکلی حل و فصل کنند اما این گره نه تنها گشوده نشده بلکه روز به روز کور و کورتر می شود. چندی است با پناهجویان ایرانی و افغانی بسیاری که در ترکیه زندگی می کنند، مصاحبه می کنیم و ناگفته هایشان را از گفته به مکتوب رسانده ایم، باشد کاربدستان حقوق بشری برای ناچاری آنان چاره ای بیاندیشند... از طیف های سیاسی، اجتماعی، زنان و دانشجویان گرفته تا افراد مذهبی و لاییک و مردم عادی که تنها به خاطر داشتن آرامش و داشتن آزادی های اجتماعی و مدنی که در بیشتر کشورهای مدرن هویداست به سطح خیابان های آمدند و فریاد زدند، زنده باد آزادی... اما نه تنها آزادی نصیب شان نشد، بلکه اسارت و دربدری را برایشان به ارمغان آورد. شرایط سخت پذیرفتن پناهجویان به عنوان پناهنده از طرف کمیساریای عالی از یک طرف و نبود حامی و کار و شغل و حرفه از سوی دیگر پناهجویان را چنان در تنهایی خود محبوس کرده است که نه راه پس دارند و نه راه پیش... فریاد امروزشان نه از شوق بلکه از درد است... درد بی پناهی... این بار پای صحبت های علی اصغر اسفندیاری نشتستیم تا ناگفته هایش را مکتوب کنیم و در اختیار شما مخاطبان و کاربدستان حقوق بشری قرار دهیم، بلکم راه و چاره یی بیاندیشید و وی را از این برزخ که گرفتار آمده، برهانید...

سخن را با بیوگرافی آغاز می کنیم؟
من علی اصغر اسفندیاری کهلا، متولد تهران و 26 سال سن دارم. بیش از سه ساله در ترکیه هستم و هفته پیش دومین ردی پرونده مرا در سایت کمیساریای عالی پناهندگان درج کردند. اولین ردی پرونده من پس از 18 ماه چشم انتظاری اعلام شد.
آقای اسفندیاری چه اتفاقی رخ داد که شما مجبور به ترک ایران شدید؟
من عاشق دختری بودم که بعدها متوجه شدم خانواده وی جزء نیروهای امنیتی و اطلاعاتی هستند. پس از باب آشنایی و همراه خانواده ام به خواستگاری وی رفته و درخواست ازدواج دادم اما متاسفانه از طرف خانواده وی مخالف شدیدی به عمل آمد و اجازه چنین وصلتی را نمی دادند چرا که اصرار داشتند دخترشان با یکی از همکارهای برادرش که عضو رسمی بسیج بود، ازدواج کند. اما او هیچ علاقه ای به این ازدواج نداشت و تنها خانواده اش تمایل داشتند که وصلتی صورت بگیرد که دخترشان سخت مخالف آن بود
سمیه عاشق من بود، یک بار رفتم با خواستگارش که جزء نیروهای بسیجی بود، صحبت کردم. اما به جای گفتگو، منجر به مشاجره و درگیری شد و چون تعداد آنها زیاد بود، چنان مرا زدند و که نیمه جان تا صبح بر روی زمین افتادم. بعدش از من تعهد گرفتند که هیچ وقت نزدیک سمیه و خانواده اش نشوم.
با پیشنهاد سمیه، بنا گذاشتیم که به دور از چشم خانواده ها با هم زندگی مشترکی را آغاز کنیم، چند ماهی به طور مخفی زندگی می کردیم و به دنبال محضری بودیم که عقد ما را دفتری کند، که در این مدت خانواده ها پیگیر ما بوده و ما را پیدا کردند. درگیری شدیدی بین من و خانواده سمیه رخ داد و منجر به آسیب دیدگی چشم چپم شد. که دو تا عمل بر روی چشمم در ایران انجام دادم. زمانی که در بیمارستان بودم، خانواده سمیه از جمله خواستگار قبلی اش، به منزل ما مراجعه و مرا تهدید به مرگ می کنند و بر علیه من شکایت تحت عنوان ارازل و اوباش و تجاوز به عنف، تنظیم و تحویل دادگستری می دهند. وقتی خانواده ام به من این وقایع را خبر دادند، با اجازه و درخواست خودم با توجه به این که آسیب دیدگی و عمل چشم چپم نیاز به مراقبت ویژه داشت، از بیمارستان مرخص شدم و از همانجا مستقیم به طور قانونی ایران را ترک و وارد خاک ترکیه شدم.
گناه من جوانی ام بود که عاشق شدم.
نمی دانم چرا بایستی این گونه تقاض پس بدهم،
 شاید در طالع من چنین نوشته است...
 وگرنه در هیچ کجای دنیا تاوان عشق، مرگ نیست، بلکه زندگیه...
چه تاریخی ایران را ترک و خودتان را به کمیساریای عالی پناهندگان معرفی کردید؟
من ماه 2 سال 2009 ایران را ترک کردم. به خدا قسم، من نه آدم ربا بودم و نه آدم هرزه ای هستم، گناه من جوانی ام بود که عاشق شدم. نمی دانم چرا بایستی این گونه تقاض پس بدهم، شاید در طالع من چنین نوشته است... وگرنه در هیچ کجای دنیا تاوان عشق، مرگ نیست، بلکه زندگیه...
رونده پرونده تان به چه شکل بوده، از زمان معرفی تا به امروز؟
بعد از 18 ماه از مصاحبه اول، ردی پرونده مرا صادر کردند، اعتراض خودم را به کمیساریای عالی پناهندگان فرستادم، یعنی از هلسینکی اقدام نکردم، چون در شرایط بدی بودم، بعد از 10 ماه که از برگه اعتراضی درخواست که گذشت، 10 روز پیش ردی دوم پرونده مرا صادر کردند و پرونده من بسته شد. آخه چرا؟!!!!
در ردی پرونده شما به چه نکاتی وکلاء اشاره کرده بودند؟
تناقض در گفتار و تشابه پرونده...و این که من می توانم خودم را تحت حمایت مقام های امنیتی کشورم قرار دهم.
شما مدارک پزشکی که چشم تان به خاطر حمله مورد آسیب قرار گرفته را در اختیار وکلاء کمیساریای عالی پناهندگان قرار دادید؟
بله، به جای توجه و رسیدگی به من گفتند که اینجا بیمارستان نیست، پس این مدارک را برای خودتان نگه دارید.
به نظر خودتان، چه دلیلی باعث ردی پرونده شما شده است؟
بی عدالتی کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، و این که به جای رسیدگی و توجه به مشکلات من و شرایط روحی که داشته و دارم، سه ساعت مصاحبه ای که من با وکیلم داشتم، مورد تمسخر وکیل و مترجم قرار گرفته و مدام به گفته های من می خندیدند. و این که می گفتند، بسیج قدرتی در ایران نداره... کسانی که به منزل مادرم مراجعه کرده بودند، مرا سخت تهدید کرده و به مادرم گفته بودند که ما حتی حکم تیر پسرتان را هم داریم اما مادرم برگه را ندیده بود.. وکیلم (غمزه) هم می گفت که بسیج نمی تونه حکم تیر صادر کنه.
چه مدرکی دال بر ادعای گفته هایت به وکلای کمیساریای عالی پناهندگان ارایه دادی؟
یک برگه اخطاریه که بعد از 20 ماه به دستم رسید، چرا که آدرس منزل از تهران به مشهد تغییر پیدا کرده بود و من توسط دوستانم در ایران پیگیر شدم
در برگه اخطاریه چه چیزی ذکر شده است؟.
حضور در دادگاه جهت شکایت وارده و عدم ادامه حضور حکم غیابی صادر می گردد از طرف دادگستری تهران این اخطاریه صادر شده است...این برگه بعد از خروجم بود و من حتی کوچکترین دفاعیه ای نمی توانم از خودم بکنم، به جای این که من شاکی باشم که چشم ام را از دست داده ام، دیگران شکایت کرده اند و مرا آواره و دربدر ساخته اند.
شرایط دختری که با او بودی الان چگونه است و در چه حالی هست؟
هیچ خبری ندارم. من خیلی می ترسم و به همین دلیل نوانستم پیگیر باشم.
اشاره ای داشتید که که شرایط روحی سختی داشتید که به هلسینکی مراجعه نکردید، می توانید از این شرایط صحبت کنید؟
از لحظه ورودم به ترکیه شرایط سختی را می گذراندم و ادامه زندگی برایم بی معنا بود، استرس  از دست دادن کامل چشم چپم سبب شد که به انتظار وکلای هلسینکی ننشینم و خودم برگه استیناف را پر کرده و به کمیساریای عالی پناهندگان فرستادم و متاسفانه دلایل مرا قبول نکرده و بعد از ماهها انتظار، ردی دوباره پرونده مرا صادر کرده و پرونده بسته شدم.
این بار که با وکلای هلسینکی در تماس بودید، چه پاسخی به شما دادند؟
تازه برایم پرونده تشکیل دادند و گفتند که ما یک وکیل حقوقی برایتان در نظر می گیریم تا شما با ایشان صحبت کنید و راهنمایی تان کند....
وضعیت معیشتی و شرایط زندگی در ترکیه چگونه است؟ برای امرار معاش چه کار می کنید؟
من و خیلی ها از پناهجویان همچون من، ساپورت مالی نمی شویم و مجبوریم به کارهای سخت با دستمزد پایین تن بدهیم. بارها دکترم به من گفته که به هیچ عنوان نبایست کارهای سنگین انجام دهم، چرا که شرایط برای بهبود چشمم سخت تر می شود. اما ادامه زندگی هیچ شرایطی را قبول نمی کند و خرج و مخارج و کرایه خانه و هزینه آب و برق و اینترنت همگی سبب می شود که دنبال کار باشی و کار کنی، عدم اجازه کار و نبود کار در ترکیه هم سبب می شود که هر کاری که پیدا شد، انتخاب کنی حتی اگر به تو آسیب جسمی و روحی وارد آورد. برای همین از کار رستوران گرفته تا تابلو سازی، کار در ساختمان، نقاشی، گچ کاری، کار در ذغال سنگ و... مشغول به کار بوده و برای 20 الی 30 لیرترکی سختی کار را هم به جان خریدیم. هر کاری در توانم بوده را انجام دادم از سرناچاری و جبر است و اختیاری نیست و کار برای پناهجو بی حامی اجباری است... الان هم سنگین ترین کار رو دارم انجام می دهم و سنگینی وسایل آهنی که باید جابجا کنم، چنان است که هر لحظه فکر می کنم که الان چشمم از حدقه بیرون می زند. گفتم، اجبار انسان را به هر کاری وا می دارد.
تا حالا شده که کارفرما پول شما را ندهد؟ یا دستمزدتان را به گونه ای پرداخت نکند...
به کارهایی که انجام دادید و کارفرما حقوقتان را پرداخت نکرده اشاره کنید؟ و مقدار دستمزدی که به شما پرداخت نکردند را بیان کنید؟
بله، بارها و بارها...در تابلوسازی کار می کردم که کارفرمایم حقوق چند روز مرا پرداخت نکرد، در کارخانه کار می می کردم که خوشبختانه توسط پلیس توانستم مقداری از دستمزدم را از صاحب کار بگیرم.تابلو سازی70 لیر، نقاشی 30لیر و همین طور در کارهای دیگر که دستمزد یک الی دو روزم توسط کارفرما نادیده گرفته می شد.
از شرایط کار بگویید و از سختی اش، به کاری اشاره کنید که چگونه سرکار رفتید و به چه شکل کار انجام دادید و در آخر دستمزدتان هم پرداخت نشده، از ساعت کاری و نوع کار حرف بزنید؟
در حال حاضر در آهنگری کار می کنم، هشت صبح تا هفت عصر،ماهیانه 370لیر دستمزد می گیرم، چنین پولی کفاف حتی خرج خورد و خوراک هم نمی دهد چه برسه به کرایه خونه و هزینه آب و برق و اینترنت، دیگر دوا و درمان بماند که خود پناهجوها از سرناچاری حتی اگر به بیماری سختی هم دچار شوند به دکتر مراجعه نکرده و با خوردن چندین قرص و دارو خود را درمان می کنند. من برای این که محتاج دیگری نشوم، سختی کار را به جان خریدم.
از وضعیت چشمتان بگویید، و آیا به بیمارستان ترکیه مراجعه کردید؟
بله...الان به طور واضح نمی بینم و همه چیز برای من تیره و تار هست. تمامی دکترای که اینجا مراجعه کردم، هر کدام یک نوع قطره برای من تجویز کردند که هیچ کدام ارزش حتی استفاده را هم ندارد. این حرفها را باید به کی بگوییم و چه کسی می تواند در این زمینه ما را یاری کند.رنگ چشم من کاملا برگشته و به رنگ آبی تبدیل شده.
می تونی اسم چندتا از قطره ها را بیان کنی؟
نه والله... دست خط پزشکی هست که من نمی توانم بخوانم، و بعدش روی قطره به زبان ترکی نوشته شده، اما تمامی نسخه ها موجود هست که اگر نیاز می دانید برای شما ارسال کنم.
اگر در توان بود،اسکن یکی از نسخه های پزشکی به همراه کپی از کمیلیک تان ارسال کنید، سازمانی هست که قول کمک دارویی به انجمن داده که این مدارک را برای آن سازمان ارسال نماییم تا شما را مورد حمایت قرار دهند.
من از این قطره ها راضی نیستم. اول باید به بیمارستان خوبی مراجعه کنم که تجهیزات کافی داشته باشد و معاینه کاملی از چشم من انجام دهد و فشار گاز سیلیکون را از چشم من بگیرند... متاسفانه به خاطر بی پولی و مشکلات مالی چنین امکانی برایم فراهم نشده است.
کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، از لحاظ کمک مالی شما را مورد حمایت قرار داده یا خیر؟
خیر، فقط داروها و قطره هایی که برای من تجویز می شود و هیچ تاثیری هم ندارد، هزینه آن را والی پرداخت می کند، که سه هفته طول می کشد تا پاسخگو باشند.
سازمان های حقوق بشری تا به حال کمکی به شما کردند؟
خیر، شرایط پناهجویی به راستی غیرقابل تحمل است، به خصوص برای افرادی که مشکل جسمی دارند و نیاز فوری به دارو درمان دارند...
به عنوان کلام آخر
من آزادی خواه بی رهبری هستم که ایمان به جامعه دمکرات دارم. ایرانیم، آرمانم غیرت است و آرزوی دیدن دوباره دنیا با دو چشم را دارم، و خواسته ام دموکراسی و آزادی است. به امید دموکراسی کامل ایران
تهیه و تنظیم: آرش شریفی شمیلی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر