به دست انجمن حمایت از پناهجویان در در تاریخ پنجشنبه, ژوئن 02, 2011 و ساعت 09:49 بعد از ظهر
شرایط سخت زندگی و عدم آزادی های سیاسی و اجتماعی در ایران باعث شده که بسیاری از ایرانیان مسیر ناهموار پناهجویی را برای رسیدن به رویاهایشان برگزینند. عده بسیاری از ایرانیان خود را به دفتر کمیساریای عالی پناهندگان در ترکیه، باکو، پاکستان، عراق،هند، افغانستان ، یونان و... معرفی می کنند و عده دیگری سعی بر این داشته که این مسیر ناهموار را کوتاه تر کرده و مستقیم به صورت غیرقانونی و علارقم خطراتی همچون بازداشت، زندانی، بیماری و حتی مرگ در پیش روی آنهاست، خود را به کشورهای ثالث می رسانند... آلمان یکی از کشورهای است که در دو سال اخیر امتیازات ویژه ای را برای پناهجویان ایرانی در نظر گرفته و تعداد بیشتری از پناهجویان را به عنوان پناهنده می پذیرد... اما در همین کشور هستند پناهجویانی که با رویاهای ناتمام و با توجه به سختی مسیر و خطرات بسیار آن، وقتی خود را به کمیساریای عالی پناهندگان در آلمان معرفی کرده اند، سالهای مدیدی بی پاسخ زمان را به انتظار نشسته اند و پروسه رسیدگی به پرونده ها چنان طولانی بوده که شرایط ادامه زندگی را برای پناهجویان غیرممکن ساخته است. سارا یکی از همین پناهجویان است که غیرقانی با بچه سی روزه خود از کوههای صعب العبور مرز ایران و ترکیه بیش از ده ساعت پیاده روی همراه با فرزند و همسرش مسیر ناهموار پناهجویی را انتخاب کرده است، او از یونان گذشته و اینک هفت ماهه است که در آلمان زندگی می کند، شرایط نابرابر زندگی در آلمان علارقم تبلیغاتی که می شود، سبب شده که ناگفته هایش را با روابط عمومی انجمن حمایت از پناهجویان در میان بگذارد تا بلکم کار به دستان حقوق بشری وی را راهنمایی کنند و چاره ای برای این ناچاری او بیاندیشند.. ماحصل این گفتگو....
مصاحبه را با بیوگرافی آغاز می کنیم...
من سارا هستم و نزدیک به یک سال است سرگردان با همسرم و پسرم در آلمان زندگی می کنیم.
چه اتفاقی برای شما افتاد که مجبور به ترک ایران شدید؟
در تظاهرات چهارشنبه سوری سال گذشته(1389) شوهرم، شرکت داشت. در آن تظاهرات، شدت درگیری بین نیروهای امنیتی و مردم آزادی خواه بیشتر شده و حتی به پرتاب گاز اشک آور و شلیک هوایی و مستقیم منجر می شود به طوری که تعدادی به علت شلیک مستقیم گلوله به آنها زخمی می شوند. در این تظاهرات پای پسر جوانی تیر می خورد و شوهرم سمت او رفته و قصد کمک به ایشان را دارد تا از تظاهرات دورش کند. اما نیروهای امنیتی با باتون توی سر شوهرم می زنند و او بیهوش می شود. خواهرش چون همراهش بود، بعد از دو ساعت توی جوب کنار خیابان بیهوش شوهرم را پیدا می کند.«بهش لقد زدن و هولش داده بودند و انداخته بودند توی جوب کنار خیابان»، خلاصه او را می برند، بیمارستان و پس از 14 ساعت بیهوشی، شوهرم به هوش می آید.من در آن زمان حامله بودم و از این وضعیت سخت شوکه شده بودم. در حین درگیری وقتی که نیروهای امنتی او را بیهوش می بینند، کیف پول همسرم را از جیبش برمی دارند و بعد می اندازند، توی جوب کنار خیابان. فردای آن شب شوهرم هنوز در بیمارستان بود که مامورین امنیتی آمدند و ریختن خونه ما و دنبال شوهرم بودند که هیچ مدرکی به جز شناسنامه های ما و سند زمین و یک سری چیزهای دیگر پیدا نکردند و همه آنها را نیز ضبط و توقیف کردند. قصد داشتند پدر شوهرم را بازداشت کنند،اما برادر شوهرم که نظامی هست کارتش را نشان داد و مانع این کار شد.
شوهرم پس از مرخصی از بیمارستان، مدتی در یکی از روستاهای نزدیک به مرز در خانه یکی از دوستانش به طور مخفی زندگی می کرد.من به خاطر وضع حمل مجبور شدم که همراه همسرم نباشم. ما اصلن قصد این که از ایران خارج شویم را نداشتیم، اینقدر برادر شوهرم که نظامی بود اذیت کرد که نگو...من نه خرداد پارسال وضع حمل کردم و بچه ام که به دنیا آمد. نمی توانستم شناسنامه ای برای بچه ام بگیرم، چون شناسنامه های ما توقیف بود و بارها مراجعه کردیم تا شناسنامه ها را پس بگیریم اما می گفتند باید شوهرم خودش شخصا اقدام کنه، خلاصه بچه من سی روزه بود که شبانه با یکی از برادر شوهرام، رفتم پیش همسرم... پدر شوهرم از قبل همه چیز را هماهنگ کرده بود... وقتی رسیدیم، فردای آن روز حرکت کردیم ...من با وضعیت بدی که داشتم، ده ساعت با یک بچه یک ماهه راه رفتم تا به وان در ترکیه رسیدم.. سزارین بودم، تمام شلوارم پر خون شده بود، ببخشید از این که این طوری حرف می زنم، عقده شده تو گلوم از یک طرف بچه ام از یک طرف شوهرم که در اثر آن ضربه که به سرش خورده بود به بیماری غش مبتلا شده و دایم غش می کند... مثل کسی که سرع داره بیشتر مواقع غش می کند.، خلاصه به هر بدبختی که شد خودمون رسوندیم به ترکیه، من الان کارت واکسن دو ماهگی پسرمو در ترکیه دارم، بعدش رفتیم یونان
چند وقت ترکیه زندگی کردید؟
سی و هفت روز
از شرایط یونان حرف بزنید، هر چی که به نظرتان مهم هست؟
ما در یک خونه حبس بودیم، پسرم مریض بود و سرما خورده بود، نمی توانستم حتی به دکتر نشون بدیم، شوهرم همه اش غش می کرد، من هزار بار مُردم و زنده شدم، ما موقع ورود به یونان، در یک جزیزه گیر افتادیم که هیچ علایمی از زندگی در آن نبود...وقتی پلیس ها پیدایمان کردند، بچه را از من گرفتن و سریع با آمبولانس به بیمارستان انتقال دادند... تب 40 درجه داشت، بعدش ما را به کمپ انتقال دادند...
کمپ چگونه جایی بود؟ چند نفر در کمپ بودند، چه کمکی به شما می شد، وضعیت بهداشت و درمان، نحوه زندگی در آن و....؟
کمپ افتضاح بود، اما واقعا به بچه من رسیدگی کردند، به ما غذا می دادند، و در همان کمپ مریض ها را درمان می کردند، بیرون نمی بردند، 15 نفر مرد و زن یک اتاق داشتیم، شب ها در بسته می شد، روزها باز می کردند، روز اولی که رسیدیم به من شیر خشک دادند اما آب جوش ندادند، بچه ام تا شب گشنه بود، همین یادم می آید، حین انتقال ما به کمپ پلیس ها با شوهرم درگیر شدند و بابت هیچی چنان شوهرم را زدند که نمی توانست از جایش بلند شود... پس از مدتی در کمپ تصمیم گرفتیم که قاچاقی خود را به آلمان برسانیم... قاچاق چی ها ما را سوار کامیون کردند و الان ما در آلمان هستیم. هفت ماه هست که مصاحبه شدیم و جوابمون نمی دهند که حداقل بتوانیم کاری بکنیم، شوهرم اینجا رفته پیش متخصص مغز و اعصاب و اون تایید کرده هم چیزها را و سمت چپ سرش آسیب دیده، زمانی که شوهرم در بیمارستان ایران بود انقدر قرص اعصاب بهش داده بودند که هیچی حالی اش نمی شد و به شکلی به حالت کما افتاده بود. حالا من ماندم یک بچه کوچک و یک شوهر مریض و یک برادر آواره...
شوهرت به خاطر مریضی اش چه دارویی برای او تجویز کردند؟
bamazepin400,citalopram20
بقیه داروها را به خاطر ندارم، دیگه چی بگم که هر روز شوهرم داره جلوی چشمم آب می شه، بچه ام 24 ساعته سرما می خورد و همیشه مریضه... من موندم این همه مشکل که رو سرم خراب شده.حالا شما به من بگویید چیکار کنم.
آیا تا َحال به سازمان های حقوق بشری در آلمان مراجعه کردید؟
نه متاسفانه ما به هیچ جا دسترسی نداریم...چرا که در یک شهر دور افتاده زندگی می کنیم...همه فکر می کنند اگر برسند آلمان همه چیز درست می شه، من الان دارم در بدترین شرایط زندگی می کنم...
دلیل عدم رسیدگی به پرونده تان را چه چیزی به شما اعلام کردند؟
شلوغی و ازدحام پرونده ها، مهاجرهای زیادی به آلمان آمده اند.
آیا کمیساریای عالی پناهندگان جواب قانع کننده ای به شما داده است؟
هفت ماهه در بی خبری کامل، شما دارید چه می گوید، ما اصلن اینجا چیزی نمی بینیم، فقط یک بار رفتیم مصاحبه و آمدیم همین..
دیگر پناهنده هایی که شرایطی همچون شما دارند، چه کار می کنند؟ توانستید از آنها راهنمایی بگیرید؟
من برای اولین بار هست که دارم در مورد مشکلاتم با شما حرف می زنم، پناهنده هایی که ما با آنها دسترسی داریم با ویزا آمده اند و شرایط شان با ما کلی فرق می کند.
الان نحوه زندگی تان در آلمان چگونه است؟ چه چیزهایی در اختیار شما قرار دادند؟
در یک اتاق بیست متری که همین اتاق آشپزخانه هم در آن هست زندگی می کنیم و ماهی هر سه نفر 100یورو می گیریم، هفتگی هم کوپن غذا داریم.
چه درخواستی از سازمان های حقوق بشری دارید؟
دیگه نمی دونم چی کار کنم، فقط به وضعیت ما رسیدگی کنند، به خدا ما از سر خوشی نیامدیم اینجا...
گفتید که بچه شیرخواره داشتید، آیا حمایت ویژه ای بابت فرزندتان شدید؟
نه به هیچ عنوان...به بچه من یک متکی دادند که پر از کثافت بود و بچه ام سرش قارچ گرفته بود، من حتی یک مترجم ندارم ببینم این بچه چه مریضی داره و چرا این همه سرما می خوره؟
از شرایط زندگی در آلمان صحبت کنید؟
با این که می دونستند شوهر من مریض هست، ما را فرستادن در شهر کوچکی که رسیدگی به ما افتضاحه.. شوهرم مریضی و ناراحتی اعصاب دارد و هیچ رسیدگی به وضع او نمی کنند... ثابت غذایی ما شامل یک شیر کوچک، یک بسته پفک و یک بسته گوشت،یک نون، یک آب میوه، یک سیب زمینی هست، همین... سه نفر آدم هستیم... می گوییم ما رو بفرستید به یک شهر بزرگ، گوش نمی کنند و شوهرم احتیاج به خیلی چیزها دارد که من الان درست یادم نیست. دیگه چی بگم...ما هفت ماهه مصاحبه دادیم و جواب نداریم. پتوهای کثیف و متک های کثیف، تکلیف ما مشخص نمی کنند...خیلی ها از سر خوشی می آیند... ولی من با این شرایط، خودم هم موندم، به خدا هر جور مریضی زنان را بگویید گرفتم و در شرایط روحی و جسمی بسیار بدی قرار دارم... فقط امیدوارم زودتر از بلاتکلیفی خلاص شوم، همین.
تهیه و تنظیم: آرش شریفی شمیلی
______
لطفا افرادی که از لحاظ حقوقی می توانند به سارا کمک کنند در زیر نوشته نظرهایشان را درج نمایند...
با سپاس از نقطه نظرات و پیشنهادات شما
روابط عمومی انجمن حمایت از پناهجویان ایرانی_ترکیه_نوشهیر
ثابت غذایی ما شامل یک شیر کوچک، یک بسته پفک و یک بسته گوشت، یک نون، یک آب میوه، یک سیب زمینی هست، همین... سه نفر آدم هستیم... |
من سارا هستم و نزدیک به یک سال است سرگردان با همسرم و پسرم در آلمان زندگی می کنیم.
چه اتفاقی برای شما افتاد که مجبور به ترک ایران شدید؟
در تظاهرات چهارشنبه سوری سال گذشته(1389) شوهرم، شرکت داشت. در آن تظاهرات، شدت درگیری بین نیروهای امنیتی و مردم آزادی خواه بیشتر شده و حتی به پرتاب گاز اشک آور و شلیک هوایی و مستقیم منجر می شود به طوری که تعدادی به علت شلیک مستقیم گلوله به آنها زخمی می شوند. در این تظاهرات پای پسر جوانی تیر می خورد و شوهرم سمت او رفته و قصد کمک به ایشان را دارد تا از تظاهرات دورش کند. اما نیروهای امنیتی با باتون توی سر شوهرم می زنند و او بیهوش می شود. خواهرش چون همراهش بود، بعد از دو ساعت توی جوب کنار خیابان بیهوش شوهرم را پیدا می کند.«بهش لقد زدن و هولش داده بودند و انداخته بودند توی جوب کنار خیابان»، خلاصه او را می برند، بیمارستان و پس از 14 ساعت بیهوشی، شوهرم به هوش می آید.من در آن زمان حامله بودم و از این وضعیت سخت شوکه شده بودم. در حین درگیری وقتی که نیروهای امنتی او را بیهوش می بینند، کیف پول همسرم را از جیبش برمی دارند و بعد می اندازند، توی جوب کنار خیابان. فردای آن شب شوهرم هنوز در بیمارستان بود که مامورین امنیتی آمدند و ریختن خونه ما و دنبال شوهرم بودند که هیچ مدرکی به جز شناسنامه های ما و سند زمین و یک سری چیزهای دیگر پیدا نکردند و همه آنها را نیز ضبط و توقیف کردند. قصد داشتند پدر شوهرم را بازداشت کنند،اما برادر شوهرم که نظامی هست کارتش را نشان داد و مانع این کار شد.
شوهرم پس از مرخصی از بیمارستان، مدتی در یکی از روستاهای نزدیک به مرز در خانه یکی از دوستانش به طور مخفی زندگی می کرد.من به خاطر وضع حمل مجبور شدم که همراه همسرم نباشم. ما اصلن قصد این که از ایران خارج شویم را نداشتیم، اینقدر برادر شوهرم که نظامی بود اذیت کرد که نگو...من نه خرداد پارسال وضع حمل کردم و بچه ام که به دنیا آمد. نمی توانستم شناسنامه ای برای بچه ام بگیرم، چون شناسنامه های ما توقیف بود و بارها مراجعه کردیم تا شناسنامه ها را پس بگیریم اما می گفتند باید شوهرم خودش شخصا اقدام کنه، خلاصه بچه من سی روزه بود که شبانه با یکی از برادر شوهرام، رفتم پیش همسرم... پدر شوهرم از قبل همه چیز را هماهنگ کرده بود... وقتی رسیدیم، فردای آن روز حرکت کردیم ...من با وضعیت بدی که داشتم، ده ساعت با یک بچه یک ماهه راه رفتم تا به وان در ترکیه رسیدم.. سزارین بودم، تمام شلوارم پر خون شده بود، ببخشید از این که این طوری حرف می زنم، عقده شده تو گلوم از یک طرف بچه ام از یک طرف شوهرم که در اثر آن ضربه که به سرش خورده بود به بیماری غش مبتلا شده و دایم غش می کند... مثل کسی که سرع داره بیشتر مواقع غش می کند.، خلاصه به هر بدبختی که شد خودمون رسوندیم به ترکیه، من الان کارت واکسن دو ماهگی پسرمو در ترکیه دارم، بعدش رفتیم یونان
چند وقت ترکیه زندگی کردید؟
سی و هفت روز
از شرایط یونان حرف بزنید، هر چی که به نظرتان مهم هست؟
ما در یک خونه حبس بودیم، پسرم مریض بود و سرما خورده بود، نمی توانستم حتی به دکتر نشون بدیم، شوهرم همه اش غش می کرد، من هزار بار مُردم و زنده شدم، ما موقع ورود به یونان، در یک جزیزه گیر افتادیم که هیچ علایمی از زندگی در آن نبود...وقتی پلیس ها پیدایمان کردند، بچه را از من گرفتن و سریع با آمبولانس به بیمارستان انتقال دادند... تب 40 درجه داشت، بعدش ما را به کمپ انتقال دادند...
کمپ چگونه جایی بود؟ چند نفر در کمپ بودند، چه کمکی به شما می شد، وضعیت بهداشت و درمان، نحوه زندگی در آن و....؟
کمپ افتضاح بود، اما واقعا به بچه من رسیدگی کردند، به ما غذا می دادند، و در همان کمپ مریض ها را درمان می کردند، بیرون نمی بردند، 15 نفر مرد و زن یک اتاق داشتیم، شب ها در بسته می شد، روزها باز می کردند، روز اولی که رسیدیم به من شیر خشک دادند اما آب جوش ندادند، بچه ام تا شب گشنه بود، همین یادم می آید، حین انتقال ما به کمپ پلیس ها با شوهرم درگیر شدند و بابت هیچی چنان شوهرم را زدند که نمی توانست از جایش بلند شود... پس از مدتی در کمپ تصمیم گرفتیم که قاچاقی خود را به آلمان برسانیم... قاچاق چی ها ما را سوار کامیون کردند و الان ما در آلمان هستیم. هفت ماه هست که مصاحبه شدیم و جوابمون نمی دهند که حداقل بتوانیم کاری بکنیم، شوهرم اینجا رفته پیش متخصص مغز و اعصاب و اون تایید کرده هم چیزها را و سمت چپ سرش آسیب دیده، زمانی که شوهرم در بیمارستان ایران بود انقدر قرص اعصاب بهش داده بودند که هیچی حالی اش نمی شد و به شکلی به حالت کما افتاده بود. حالا من ماندم یک بچه کوچک و یک شوهر مریض و یک برادر آواره...
شوهرت به خاطر مریضی اش چه دارویی برای او تجویز کردند؟
bamazepin400,citalopram20
بقیه داروها را به خاطر ندارم، دیگه چی بگم که هر روز شوهرم داره جلوی چشمم آب می شه، بچه ام 24 ساعته سرما می خورد و همیشه مریضه... من موندم این همه مشکل که رو سرم خراب شده.حالا شما به من بگویید چیکار کنم.
آیا تا َحال به سازمان های حقوق بشری در آلمان مراجعه کردید؟
نه متاسفانه ما به هیچ جا دسترسی نداریم...چرا که در یک شهر دور افتاده زندگی می کنیم...همه فکر می کنند اگر برسند آلمان همه چیز درست می شه، من الان دارم در بدترین شرایط زندگی می کنم...
دلیل عدم رسیدگی به پرونده تان را چه چیزی به شما اعلام کردند؟
شلوغی و ازدحام پرونده ها، مهاجرهای زیادی به آلمان آمده اند.
آیا کمیساریای عالی پناهندگان جواب قانع کننده ای به شما داده است؟
هفت ماهه در بی خبری کامل، شما دارید چه می گوید، ما اصلن اینجا چیزی نمی بینیم، فقط یک بار رفتیم مصاحبه و آمدیم همین..
دیگر پناهنده هایی که شرایطی همچون شما دارند، چه کار می کنند؟ توانستید از آنها راهنمایی بگیرید؟
من برای اولین بار هست که دارم در مورد مشکلاتم با شما حرف می زنم، پناهنده هایی که ما با آنها دسترسی داریم با ویزا آمده اند و شرایط شان با ما کلی فرق می کند.
الان نحوه زندگی تان در آلمان چگونه است؟ چه چیزهایی در اختیار شما قرار دادند؟
در یک اتاق بیست متری که همین اتاق آشپزخانه هم در آن هست زندگی می کنیم و ماهی هر سه نفر 100یورو می گیریم، هفتگی هم کوپن غذا داریم.
چه درخواستی از سازمان های حقوق بشری دارید؟
دیگه نمی دونم چی کار کنم، فقط به وضعیت ما رسیدگی کنند، به خدا ما از سر خوشی نیامدیم اینجا...
گفتید که بچه شیرخواره داشتید، آیا حمایت ویژه ای بابت فرزندتان شدید؟
نه به هیچ عنوان...به بچه من یک متکی دادند که پر از کثافت بود و بچه ام سرش قارچ گرفته بود، من حتی یک مترجم ندارم ببینم این بچه چه مریضی داره و چرا این همه سرما می خوره؟
از شرایط زندگی در آلمان صحبت کنید؟
با این که می دونستند شوهر من مریض هست، ما را فرستادن در شهر کوچکی که رسیدگی به ما افتضاحه.. شوهرم مریضی و ناراحتی اعصاب دارد و هیچ رسیدگی به وضع او نمی کنند... ثابت غذایی ما شامل یک شیر کوچک، یک بسته پفک و یک بسته گوشت،یک نون، یک آب میوه، یک سیب زمینی هست، همین... سه نفر آدم هستیم... می گوییم ما رو بفرستید به یک شهر بزرگ، گوش نمی کنند و شوهرم احتیاج به خیلی چیزها دارد که من الان درست یادم نیست. دیگه چی بگم...ما هفت ماهه مصاحبه دادیم و جواب نداریم. پتوهای کثیف و متک های کثیف، تکلیف ما مشخص نمی کنند...خیلی ها از سر خوشی می آیند... ولی من با این شرایط، خودم هم موندم، به خدا هر جور مریضی زنان را بگویید گرفتم و در شرایط روحی و جسمی بسیار بدی قرار دارم... فقط امیدوارم زودتر از بلاتکلیفی خلاص شوم، همین.
تهیه و تنظیم: آرش شریفی شمیلی
______
لطفا افرادی که از لحاظ حقوقی می توانند به سارا کمک کنند در زیر نوشته نظرهایشان را درج نمایند...
با سپاس از نقطه نظرات و پیشنهادات شما
روابط عمومی انجمن حمایت از پناهجویان ایرانی_ترکیه_نوشهیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر