۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

نوشته یکی از پناهجویان کُرد زبان خطاب به وکیل خود:به دفاعيات شما وكلاي گرامي راجع به خويش و ديگر پناهجويان ايمان چنداني ندارم

به دست انجمن حمایت از پناهجویان‏ در در تاریخ شنبه, آوریل 23, 2011‏ و ساعت 08:23 بعد از ظهر‏‏
آن گاه كه پناهنده قرباني مي شود
وكيل مدافع من و ديگر پناه جويان سلام گرم مرا پذيرا باش
وكيل مدافع به ريز!
دير زماني از مصاحبت با شما نگذراندم، اما در اين مدت كوتاه، به اين يقين رسيده ام كه اميدي براي رهايي از اين غربت كده نيست....واقعيت اش به دفاعيات شما وكلاي گرامي راجع به خويش و ديگر پناه جويان ايمان چنداني ندارم. نه به خاطراين كه در حرفه خويش خبره نيستيد، بلكه به اين دليل كه ناآگاه و اطلاع چنداني از جوامع ديكتاتور زده علي الخصوص ايران نداشته و سخت بي اطلاع و بي خبريد......حال مي فهمم كه چرا در بين پناه جويان هستند بسيار كساني كه سالها در اين غربت ماتم زده كه نه كلام مشتركي در بين هست و نه حس ارتباطي.... گرفتار مانده اند... اين پناه جويان نه به خاطر تناقضات كلامي در حين مصاحبه، بلكه بيشتر به خاطر ناآگاهي وكلاي خويش از جو جوامع ديكتاتوري و بي خبري كامل از اوضاع و احوال كشورهايي همچون ايران سالها رنج و بي عدالتي را تحمل كرده و مي كنند.
وكيل مدافع عزيز!دريغ و درد كه من از دياري آمده ام كه تبردار حادثه را دست تامل نيست، وگرنه چه دليلي براي كوچ و عزلت نيشني و بي خانماني و خانه بدوشي بود. از بد حادثه رخ دادهاي پي در پي در تاريخ سرزمين من، ما پناه جويان را وادار به مهاجرت كرد. سرزميني كه سالها خاكش با چكمه فاشيست ها لكه دار شده، نهادهاي مدني و دمكراتيك آن روفته، فرهنگ اش ويران، انديشه هاي مترقي اش جريحه دار و بهترين فرزندانش شكنجه ديده، تبعيد گشته و به قتل رسيده است/ روشنفكرانش سركوب و مردمانش در بهت و نااميدي ايام را سپري مي كنند...وكيل گرامي!مي داني كه چه رنج ها كشيده ايم؟در تن دوستانم كوفتگي ها و زخم ها را شمردم و افتادن و برخاستن شان را نگريستم/ با باتوم و چماق گله يي كفتار حيران، يكي مرد و ديگري را چنان زدند كه من هيچ گاه گمان نمي كردم كه انساني را بدان گونه بتوان زد.من و ديگر دوستان پناه جويم از چنين جامعه يي گريخته ايم. و اينك چند هزار تن از ما در اينجاييم. در اين بخش كوچك شهر، مگر در سراسر سرزمين مان شمار آزادي خواهان چند است؟!!!!!!اينك در اين تبعيدگاه دست خوش گرسنگي، سرما، دهشت و رنج، فشارهاي رواني، هراس و جنون و... شده ايم/ و آن چه كه اينجا مي بينيم، هرگز نديده ايم. آن چه احساس كرده ايم، قابل وصف نيست...
وكيل مدافع گرامي!طي شب هاي بلند بي قراري و روزهاي پر از ملال و دلتنگي، اينك به نقطه يي تبعيد شده و در خانه اي نمور و تاريك با خود كلنجار مي روم كه آيا نوشتن نامه براي شما ارزشي دارد؟!!
من كرُدم... از همان كُردهايي كه چندي پيش چهار نفرشان را به جرم آزادي خواهي، گردن آويز كردند. در ديار من كُرد بودن نيز جرم است. من كُردم با حرفه خبرنگاري. حرفه يي كه انسان خود برگزيده و يا براي او برگزيده شده است. در نشريات مختلفي مي نوشتم كه دولت يا باندهاي مافيايي قدرت و ثروت آن ها را يكي پس از ديگري تعطيل كردند. چندين كتاب ترجمه كردم كه هيچ كدام از آنها اجازه چاپ نگرفت، تنها به اين دليل كه نويسندگان اين كتاب ها كُرد زبان بودند. نويسندگان بزرگي چون فرهاد پيربال، بختيار علي، شيرزاد حسن و...نمي دانم، رنجم را حس مي كني يا نه اما در چنين شرايطي كه كلمات نمي توانند بيش از سكوت ارزشي داشته باشند، بهتر است انسان چيزي نگويد و ننويسد و اميدوار باشد به نقطه يي ديگر...اما من مي نويسم.هيچ مي داني، كه روزنامه نگاران و نويسندگان چنين نشرياتي كجا هستند؟برايت مي نويسم. تقريبا همه ايران را ترك گفته اند و ديگران يا به زندان افتاده و يا ناپديد شده اند.از قتل هاي زنجيره يي = قتل نويسندگان= قتل محمد مختاري، جعفر پوينده، مرگ فجيع پروانه و داريوش فروهر، سعيد سيرجاني... چيزي شنيده ايي؟ بعد از كشتار اين بزرگ مردان تاريخ سرزمين من، چه بسيار كسان ديار غربت را گزيدند. روشنفكراني چون فرج سركوهي، عطري، رويا طلوعي و...دير زماني از اين كوچ و هجران نگذشته، كه به بند كشيدگان و كشته شدگان امروز دو صد چندان از ديروز هستند... محبوس ماندگاني همچون زيدآبادي، امويي باستاني، قوچاني، طبرزدي، خندان مهابادي و... اينان حبس در زندان هاي مخوف جمهوري اسلامي هستند تنها به اين دليل كه دگرانديش اند.هيچ مي داني كه فرزاد كمانگر تنها يك معلم نوانديش در روستاهاي دور افتاده كردستان بود و به دانش آموزانش زبان كُردي مي آموخت، تنها به جرم آموختن زبان مادري به اين كودكان طناب دار به گردنش آويختند و اينك در ميان ما نيست.
ز زينب جلاليان برايت مي نويسم كه همين امروز و فردا حكم اعدام او جاري خواهد شد. از دو دكتر،آقايان علايي برايت مي نويسم كه جرمشان آموزش دادن به خانواده هاي محروم براي مراقبت از خود در برابر بيماري ايدز بود، و اينك بيش از دو سال است كه هم بند معتادين تزريقي و خطرناك شده اند.وكيل عزيز اي ناجي من و ديگر پناه جويان!تو چه مي داني كه در سرزمين من آزادي زنداني است كه زندانيان روشنفكر در آن به بند كشيده مي شوند و دموكراسي نام نظام هاي گونه گون وحشت است. عشق كلمه يي است كه از رابطه انسان و اتومبيل سخن مي گويد و انقلاب نامي است بر گن هاي لاغري و وسيله هاي كوچك كننده سايز سينه بانوان و بزرگ كننده اندام تناسلي آقايان...در چنين توفاني، حرفه نويسندگي خطر خيز است. در چنين شرايط و اوضاعي، انسان يا در كلمه هاي غرور و شادي مي يابد و يا احترام به كلمه ها را براي هميشه از دست مي دهد.با اين همه من به پيشه خود اعتقاد دارم و به ابزار كار خويش معتقد و هرگز نتوانسته ام بفهمم آن نويسندگاني كه با گشاده رويي اعلام مي كنند، نويسندگي در دنيايي كه مردم در آن از گرسنگي مي ميرند، معنايي ندارد؟با وجود سانسور، شكنجه و آزار و... از راه نوشتن است كه مي توان شواهد زنده چگونگي روزگار ما را براي زمان هاي حال و آينده باز گفت. و من براي تو مي نويسم كه آگاه باشي از اوضاع و احوال ما.در ايران وضع و حال ما به گونه يي بود كه نام بردن از كسي، گزارش و عكس از هر چيزي توهين به مقدسات، اختلال در نظم عمومي، محاربه با خدا و... بود و پاداشمان شكنجه و حبس، ممنوع القلم شدن و تعطيلي نشريات .تعجب نكن! يقين داشته باش و بدان كه فعاليت هاي مدني و حقوق بشري چون كمك به معتادين كارتون خواب، آموزش و بهداشت براي كودكان كار و خيابان، ياري رساندن به مادران براي قبول و حمايت از بچه هاي معلول و عقب مانده خويش و... تيري است به قلب دولتمردان حكومتي سرزميني چون سرزمين من. كار به دستان پارلماني جامعه من آرزوي جامعه يي مسموم، ناآگاه، معتاد و... را دارد و همين ويراني را براي مردمان جامعه من به ارمغان آورده اند.
وكيل مدافعي عزيز!وكالت حرفه يي در خور تامل است و وظيفه تو در قبال موكلين ات بسيار سنگين. با دانش و آگاهي بيشتر مي تواني وكيل توانايي باشي در غير اين صورت پيش وجدانت شرمگين خواهي شد. به تو توصيه مي كنم كه حتما كتاب قلعه حيوانات نوشته جورج اورل را مطالعه كني به اين شكل نگاه واقع بينانه يي از جوامع ديكتاتوري به دست خواهي آورد. در اين راه كمكت مي كنم و زين پس نامه هايي به صورت سريالي و در طي هر فرصتي برايت مي نويسم تا مرهمي باشد بر زخم هاي ما پناه جويان و گره گشوده يي باشد از مشكلات پيش رو...
خبرنگار پناه جو
neda_azadi31@yahoo.com

از همان كُردهايي كه چندي پيش چهار نفرشان را به جرم آزادي خواهي، گردن آويز كردند. در ديار من كُرد بودن نيز جرم است. اگر کرد بودن جرم نبود که احسان فتاحیان، فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی را اعدام نمی کردند، اگر کرد بودن جرم نبود که شیرکو معارفی، حبیب الله لطیفی حکم اعدام نمی گرفتند... این یک حقیقت است...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر