به دست انجمن حمایت از پناهجویان در در تاریخ شنبه, می 28, 2011 و ساعت 10:24 بعد از ظهر
سالهاست که دختران و زنان تنهای پناهجو، که به خاطر فشارهای اجتماعی موجود در جامعه و همچنین قوانین تبعیض آمیز حکومتی و قوانین نانوشته عرفی، ایران را به سمت دنیای آزاد ترک می کنند، متاسفانه با بی مهری تمام از طرف وکلای کمیساریای عالی روبرو بوده و زندگی آنها دست خوش حوادثی می شود که هزار بار آرزوی برگشت به زندان های مخوف جمهوری اسلامی را دارند... این قشر از پناهجویان با صدمات روحی و روانی که در دیار خود با آن روبرو بوده، به قصد حمایت به دفتر کمیساریای عالی پناهندگان پناه می آورند، اما بی آنکه از لحاظ روحی و جسمی آنها را آرام و مداوا کنند و پیش از مصاحبه به روان پزشک یا پزشک معرفی نمایند، تنها با ثبت نامهایشان در دفتر کمیساریای عالی، آنها را به حال خود رها کرده و هیچ گونه حمایت و سراغی از این پناهجویان و دیگر پناهجویان و پناهندگان در ترکیه گرفته نمی شود...مگر به وقت مصاحبه...گزارش این شماره مختص به خانم پناهجویی است که ماههاست با فرزند خود در یکی از شهرهای ترکیه زندگی می کند و هیچ گونه روان پزشکی وی را مورد معالجه قرار نداده و دنیای امروز او و پسر کوچکش مملو از استرس و کابوس است...وی در ایران بارها مورد تجاوز مامورینی قرار گرفته که پیش از آن همسرش را به جرم این که به یک هموطن کمک کرده، در زندان نگه داشته و مورد شکنجه قرار داده و در بیرون از زندان به حریم خانه اش تجاوز کرده و بارها و بارها همسرش را مورد آزار و اذیت جسمی و روحی قرار داده اند...باشد که انعکاس این گزارش مورد توجه کاربدستان حقوق بشری قرار گرفته و چاره ای برای این ناچاری بیاندیشند...
سالهاست که دختران و زنان تنهای پناهجو، که به خاطر فشارهای اجتماعی موجود در جامعه و همچنین قوانین تبعیض آمیز حکومتی و قوانین نانوشته عرفی، ایران را به سمت دنیای آزاد ترک می کنند، متاسفانه با بی مهری تمام از طرف وکلای کمیساریای عالی روبرو بوده و زندگی آنها دست خوش حوادثی می شود که هزار بار آرزوی برگشت به زندان های مخوف جمهوری اسلامی را دارند... این قشر از پناهجویان با صدمات روحی و روانی که در دیار خود با آن روبرو بوده، به قصد حمایت به دفتر کمیساریای عالی پناهندگان پناه می آورند، اما بی آنکه از لحاظ روحی و جسمی آنها را آرام و مداوا کنند و پیش از مصاحبه به روان پزشک یا پزشک معرفی نمایند، تنها با ثبت نامهایشان در دفتر کمیساریای عالی، آنها را به حال خود رها کرده و هیچ گونه حمایت و سراغی از این پناهجویان و دیگر پناهجویان و پناهندگان در ترکیه گرفته نمی شود...مگر به وقت مصاحبه...گزارش این شماره مختص به خانم پناهجویی است که ماههاست با فرزند خود در یکی از شهرهای ترکیه زندگی می کند و هیچ گونه روان پزشکی وی را مورد معالجه قرار نداده و دنیای امروز او و پسر کوچکش مملو از استرس و کابوس است...وی در ایران بارها مورد تجاوز مامورینی قرار گرفته که پیش از آن همسرش را به جرم این که به یک هموطن کمک کرده، در زندان نگه داشته و مورد شکنجه قرار داده و در بیرون از زندان به حریم خانه اش تجاوز کرده و بارها و بارها همسرش را مورد آزار و اذیت جسمی و روحی قرار داده اند...باشد که انعکاس این گزارش مورد توجه کاربدستان حقوق بشری قرار گرفته و چاره ای برای این ناچاری بیاندیشند...
مصاحبه را با بیوگرافی شما آغاز می کنیم
من يك زن 33ساله هستم و یک پسر ده ساله دارم، به خاطر خروج از ایران مجبور شدم برای گرفتن پاسپورت،با توجه به این که عاشق همسرم بودم از وی جدا شوم تا بتوانم خودم را به کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل رسانده و تقاضای پناهندگی کنم.
چه مشکلاتی برای شما پیش آمد که مجبور شدید از ایران خارج شوید؟
دو سال پیش شوهرم رو در تظاهرات 25 خرداد دستگير كردند و این آغاز گرفتاری های ما بود. من و همسرم یک زندگی معمولی داشتیم و در کنار پسرم زندگی خوبی رو می گذروندیم. شوهرم معلم بود و به خاطر شرایط بد اقتصادی مجبور شد که از شغلش انصراف دهد و روی تاکسی کار کند تا از این راه خرج و مخارجمان تامین شود. شوهرم بیشتر خط های دربستی به شهرهای مختلف کار می کرد و معمولا غیبت اش به خانه تا ده روز همیشه عادی بود. این بار دلهره و استرس عجیبی داشتم، او تا 12 روز به خانه برنگشت و همچنان استرس و دل نگرانی من بیشتر می شد، چرا که نه تماس تلفنی در این مدت داشت و نه پیغامی داده بود که کارش طول می کشد. در تظاهرات 25 خرداد زمانی که یکی از زخمی های معترض در تظاهرات را به بیمارستان رسانده بود، دستگیر کرده بودند و دقیقا مشکلات ما بعد از دستگیری شوهرم آغاز شد. شوهرم را ساعت های زیادی بازجویی کرده بودند و حتی به وی اجازه یک تلفن کوتاه تا به خانواده اش اطلاع دهد را نداده بودند، بعد از یک ماه بی خبری از طریق مراجعه های من و خانواده ام به بیشتر ارگان های دولتی، تازه باخبر شدیم که در زندان است. بعد از آن بازجویی و تفتیش خانه ما شروع شد و چندین بار مرا برای بازجویی های چند ساعته به آگاهی خواستند و سوالات زیادی که هیچ ارتباطی به همسرم نداشت، از من پرسیده می شد. و آدرس منزل و شماره همراه مرا یادداشت کردند و گفتند که هر زمانی که خواستیم؛ باید برای بازجویی حاضر باشی. بعد از یک مدت کوتاه، دوباره بازجویی از منزل ما شروع شد و با حکم بازجویی خانه را تفتیش کردند و کیس کامپیوتر و بسیاری از مدارک شوهرم را با خودشون بردند. چند بار دیگر با حکم تفتیش به خانه من مراجعه کردند. در بین نیروهای امنیتی که برای تفتیش منزل مراجعه می کرد، شخصی به اسم حاج آقا احمدی که حدود 50 سالی سن داشت، خیلی با دقت منزل را تفتیش می کرد و من احساس می کردم که به دنبال مدارکی علیه شوهرم می گردد، اما کم کم با من مهربون شد و می گفت نترس من به شوهرت کمک می کنم، فقط کافیه تو با من راه بیایی... من خیلی ازش می ترسیدم و ازش حساب می بردم، می ترسیدم برای شوهرم مسئله خاصی درست کنه، چون او افسر پرونده شوهرم بود و بعد شروع به اذیت و آزار من کرد و تهدیدهایش شروع شد... اول می گفت که اگه با من کنار بیایی من با قاضی پرونده شوهرت صحبت می کنم که توی اجرای حکمش کمترین حکم را صادر کند و اگر کنار نیایی هم واسه شوهرت و هم برای بچه ات گرون تموم می شه. وقتی که با او مخالفت می کردم، دهن مرا می گرفت و مرتب تهدیدم می کرد که اگر کاری کنی که کسی بفهمه روزگارت را سیاه می کنم. کاری می کنم که شوهرت رو هیچ وقت نبینی و بلایی سر بچه ات می آورم که مرغان آسمان به حالت گریه کنه. من همه اش دنبال راه فراری بودم که از این موقعیتی که برایم پیش آمده بود، نجات پیدا کنم. این مسئله خیلی جدی بود، از یک طرف می ترسیدم که خانواده ام را در جریان بگذارم که خانواده ام چون مسئله ناموسی بود بلایی سر من می آورند و از یک طرف اگر به دولت شکایت می کردم باز سنگسار می شدم... یعنی در هر دو طرف بازنده اصلی من بودم. چرا که فکر می کردم این حاج آقا احمدی از خود نیروهای دولتی است و نمی توانم شکایتی بکنم که نتیجه ای حاصل بشه.
آیا شما مورد تجاوز هم قرار گرفتید؟
بله... چندین بار... او رفتارش و تعرضاتش با من حیوان گونه بود... چنان که هنوز شب ها کابوس اش را می بینم و از خواب با داد و فریاد بیدار می شوم و کمک می خوام. هر زمانی که از او می پرسیدم که پرونده شوهرم کارش به کجا ختم شد؟ می گفت، کمکش می کنم، با قاضی پرونده اش صحبت می کنم که در جرمش تخفیف قائل شود.
طی مدتی که همسرتان زندان بود، توانستید با وی صحبت کنید؟
بله... چند باری با همسرم صحبت کردم، شوهرم به من می گفت که فکر می کنم دست کم 5 سالی حبس برایم در نظر بگیرند، فهمیدم که او از داخل زندان اطلاعاتی کسب کرده که این طوری به این نتیجه رسیده است. هر بار که تلفنی با شوهرم حرف می زدم، می گفت: شما راحت هستید؟ همیشه جواب نه به او می دادم، اما دلیل اش را نمی گفتم. چون حس می کردم که همه چیز کنترل شده است و او هم در مورد اوضاع و احوال خودش چیز زیادی نمی گفت و فکر می کنم شوهرم هم می دانست که همه چیز تحت کنترل بوده. همه این عوامل و بلایا دست به دست هم داد که تصمیم قطعی برای خروج از ایران را بگیرم و این کار را خیلی محتاطانه انجام دادم که مبادا حاج آقا احمدی بویی ببرد
چه حکمی برای شوهر شما در نظر گرفتند؟
6سال زندان به علت تحریک اذهان عمومی،شرکت در اعتراضات و تعرض به نتیجه انتخابات.
چه زمانی از ایران خارج شدید؟
من 18فروردين از ايران خارج شدم و 2 روز بعد خودم رو به کمیساریای عالی پناهندگان معرفی کردم، آنها یک وقت مصاحبه 3 ماهه برای من در نظر گرفتند و برج 4 میلادی روز 21 تاریخ مصاحبه اصلی من بود. وکیلی که برای من در نظر گرفته بودند مرد بود و هیچ سوال خاصی از من نپرسید و من هم خیلی با بی تجربگی منتظر مانده بودم که چه سوالاتی از من می پرسد تا به او جواب بدهم، وکیلم خودش مسلط به زبان فارسی بود و من وکیلم تنها بودیم و مترجمی هم نبود، برای همین من جرات نداشتم راحت با او حرف بزنم، همه اش فضای گذشته برایم تداعی می شد .
پرونده شما الان در چه وضعیتی است؟
من در مصاحبه اول رد شدم و پرونده ام حدود 3ماه در اختیار وکلای حقوق بشری هلسينكي بود و الان يك ماهه که در دست وکلای کمیساریای عالی پناهندگان است.
نحوه برخورد وکیل با شما چگونه بود؟ از شرایط مصاحبه بگویید
وکلای کمیساریای عالی پی نقطه ضعف از پناهجو هستند. وکیلم به شکلی نقطه ضعف مرا به دست آورده بود. او وضعيت روحي مرا نادیده می گرفت و سعی داشت به گونه ای مرا منقلب کند. به طور نمونه وکیلم 3 بار به عناوین مختلف ازمن پرسيد كه آيا حاج آقا احمدي با شما كاري كرد يا نه؟ من از این سوال او هر بار که می پرسید شرمگین می شدم و خجالت می کشیدم، اما باز این سوال را به گونه دیگری مطرح می کرد... به طوری که به گریه افتادم و سرم رو پایین انداختم. دفعه بعد از من پرسید به نظر شما تجاوز یعنی چی؟ من گفتم که به من تجاوز شده، اما او می خواست نحوه تجاوز را برایش شرح دهم و من نمی توانستم بیان کنم، همین موضوع چنان ضربه روحی و جسمی به من وارد کرد که همین الان هم دارم برای شما بازگویش می کنم، کنترل لرزش دستانم را ندارم. این اتفاق تو روحیه بچه ام هم تاثیر گذاشته و او را هم خشن و عصبی کرده .
به نظر خودتان، دلیل ردی پرونده تان را در چه می بینید؟
الان شرایط برایتان چگونه است؟
استرس و شرایط امروزم دستکمی از ایران ندارد. من يه زن تنهام با یک بچه کوچک که هزارتا خواسته داره، بدون حمايت از طرف خانوده ام دارم شرایط سختی را می گذرانم... تنها در این مسیر يكي از خواهرام چند باری مرا ساپورت کرده... الان بیشتر استرسم این بلاتکلیفی و بی آینده گی است و این که چگونه و تا چه مدت باید با يه بچه اينجا بمونم؟!!... نمی دانم چیکار کنم و هر روز بیشتر از روز قبل نامیدم می شوم... امیدوارم کسانی که این مصاحبه را می خوانند، مرا مورد حمایت خودشان قرار دهند تا از این بلاتکلیفی و درماندگی نجات پیدا کنم... شرایط سخت اینجا همیشه مرا به این فکر وا می دارد که آیا باید ایران می موندم و این ظلم و بی عدالتی و بی احترامی را تحمل می کردم؟ وقتی پیگیر خبرهای خانواده های زندانی در ایران می شوم و می بینم که چه اتفاقاتی برای خانواده های زندانی رخ داده، و خیلی از این خانواده ها بر علیه ظلم هایی که برایشان بوجود آورده اند شکایت کردند و دست آخر خودشون محکوم شدند... نگاه می کنم که اگر من هم شکایتی بر علیه این بی احترامی و تجاوزی که به من شده بود، تنظیم می کردم، نهایت همچون دیگر خانواده های زندانی محکوم می شدم... به همین خاطر به خودم قوت قلب می دهم و خوشحالم از این که ایران را ترک کردم، چرا که معلوم نبود برای خودم و بچه ام چه اتفاقی رخ می داد!!! از طرفی هم با خودم می گویم اینجا ماندن من هم به جز استرس و دلشوره و بی پناهی چیز دیگری برای خودم و بچه ام به ارمغان نداشته است. نمی دانم ...باور می کنید یا خیر... اما من و بچه ام هنوز یک شب راحت سر بر زمین نگذاشتیم و روز و شب هر دوتامون پر از استرس و کابوسه...
ردی پرونده شما را چه چیزی عنوان کردند؟
تناقض و كافي نبودن مدارك
مثلا گفته بود چرا يک جا گفته بودي حاج آقا احمدي روز اومد يه جا گفتي شب... من گفتم بابا اون حداقل هفته اي يک بار خونه ما بود و وقت وبي وقت، می آمد خونه ما... اون موقع اونا ميگن چرا تو گفته هات يه جا شب بوده يه جا روز... این چنین چیزی را گفتن تناقض...من چه مدرکی بایست می آوردم که به من تجاوز شده...یا این که شوهرم در زندانه...حکم شوهرم هنوز صادر نشده بود که من ایران را ترک کردم... کسی نیست به من بگوید که چه کار باید بکنم و چطوری به آنها بگویم که به خدا قسم این مسئله شاید برای خیلی از خانواده های ایرانی اتفاق می افته و چون هیچ مدرکی نیست همه خاموش هستند، حالا که من به شما پناه آوردم چرا به دادم نمی رسید
به نظر خودتان، دلیل ردی پرونده تان چه می تواند باشد؟ببیند، وکیل من اصلا با من مصاحبه ای انجام نداد. کل مصاحبه من 45 دقیقه طول کشید، و او بیشتر وقت اش را با تایپ کردن، می گذراند، سوال خاصی نمی پرسید کهش من بتوانم درست به آن جواب دهم. حتی به من نگفت که ماجرا را از اول تا آخر شرح بده تا من بدونم که باید چه کار کنم و چطوری به وکیلم پاسخ بدم. مقصر اصلی ردی پرونده من وکیلم است که در کار وکالت خود هیچ توانایی نداشت و با سرنوشت من و بچه ام بازی کرد.
وکلای هلسینکی چه کمکی به شما در روند پرونده تان کردند؟
وکلای حقوق بشری هلسینکی بعد از اين كه دو ماه واندي پرونده من زير دستشون بود، بمن گفتند كه خودشان دفاعیه مرا تکمیل می کنند و برای کمیساریای عالی پناهندگان می فرستند، و بی آن که به من اطلاع دهند برگه را به کمیساریای عالی پناهندگان فرستاده بودند. چند وقت پیش از طرف کمیساریای عالی پناهندگان شخصی را فرستاده بودند که مشکلات پناهجویان را دسته بندی کند، من پیش ایشان رفتم و گفتم که زندگی ام را به سختی می گذرانم و تقاضا داشتم که به پرونده من رسیدگی کنند، با وکلای هلسینکی تماس گرفتم که دفاعیه ام را برایم بفرستند که به من گفتند، به کمیساریای عالی پناهندگان ارسال کردیم... گفتم چرا به من اطلاع ندادید؟ گفتند نیازی نیست، کمیساریای عالی پناهندگان حتمن یک وقت مصاحبه مجدد برای شما در نظر می گیرد و الان از آن روز یک ماه و نیم می گذره و هیچ خبری نیست.
شرایط و گذران زندگی شما به چه شکل است؟
من روزها را بسختي مي گذرونم، چون زبان ترکی بلد نیستم و هر جا هم برای کار مراجعه کردم، قبول نکردند... فرماندار(والی) شهر هر سه ماه یک بار هزینه جزیی کمک می کند و خواهرم هر چند وقت یک بار مقداری پول برایم می فرستد که تمامی این پول ها جای کرایه خونه و هزینه قبض آب و برق... برای خرج و خورد و خوراک چیزی نمی ماند و بیشتر وقت ها خودم یک وعده هم غذا نمی خورم و وعده غذایم را برای پسرم نگه می دارم.
طی مدتی که در ترکیه زندگی کردید با مشکل جدی مواجه شدید؟
بله...مشکل زیاد هست... من هر وقت به دفتر آسام مراجعه می کنم و مشکلاتم را برایشان بازگو می کنم، اصلا توجه نمی کنند و می گویند که از دست ما کاری بر نمی آید و باید منتظر باشید...من تا کی باید منتظر بمونم... آیا جایی یا کسی هست که به من بهش پناه ببرم...تو را به خدا مرا از این بلاتکلیفی نجات دهید...
گفتی که مشکل زیاد هست، می توانی به مواردی از این مشکلات اشاره کنی؟ آیا مورد حمله یا تعارض کسی در ترکیه قرار گرفتید؟
به طور نمونه، چند شب، بعد از این که در ورودی را قفل کردم و از پشت چفت در را انداختم، رفتم بخوابم،صبح که بیدار شدم، متوجه شدم که در با کلید باز شده، منتها چون چفت در از داخل انداخته شده بود، در باز نشده بود...همین باعث ترس و استرس بیشتر من شد، چرا که همه اش با خودم حرف می زدم و می گفتم نکنه جای منو پیدا کرده باشند، نکنه دنبال من آمده باشند و...از شدت ترس و فشار عصبی که به من وارد شده بود، بالافاصله این موضوع را به دفتر آسام گزارش کردم... آنها هم گفتند، ما چه کار می توانیم بکنیم؟ گفتم حداقل اش به وکیلم در کمیساریای عالی پناهندگان گزارش کنید، حتما باید اتفاقی برای من و بچه ام رخ دهد تا شما اهمیت بدهید... جوابشان این بود که برو قفل در را عوض کن... واقعا در ترکیه هیچ کس به پناهجوها اهمیت نمی دهد و کمک حالشان نیست.
از شرایط و وضعیت پسرتان بگویید؟
پسرم شبها تو خواب حرف ميزنه و همش داد و فرياد ميكنه... بعضي شبها دندون قروچه ميره البته اين كار هم من هرشب بدون استثناء دارم، پسرم همیشه به من می گه، من برمی گردم ایران همه آنها را می کشم. خیلی استرس داره و تمام حرف زدنش با خشونته...
نحوه ارتباط پسرتان با بچه های مدرسه و بچه های ترک چگونه است؟
چند وقت پیش، رفتم مدرسه پسرم... با این که زیاد ترکی متوجه نمی شوم، معلم پسرم با ایماء اشاره به من فهماند که وقتی بچه ها با پسرم حرف می زنند یا این که حتی با پسرم یه برخورد کوچک دارند، پسرم برمی گرده بچه ها را هل می دهد و یا می خواهد آنها را کتک بزند... پسرم فقط در مدرسه با بچه ها ارتباط دارد، وقتی خانه هستش، هیچ دوست و رفیقی نداره و فکر کنم این مسئله افسردگی اش را بیشتر کرده...
آیا مدت زمانی که در ترکیه بودید، شما یا فرزندتان به بیماری خاصی گرفتار نشدید؟
بله... پارسال يك ماه استراحت مطلق بودم... بمن گفتند كه مشكوك به سل هستم ولي خدا رو شكرفقط آلرژي بود... به خاطر تغذیه نامناسبی که در مدت زمانی که در ترکیه بودم برای رخ داده بود، سیستم ایمنی بدنم پایین آمده بود و وقتی به دکتر مراجعه کردم برای من مدت یک ماه استراحت مطلق در خانه را به همراه چندین نوع قرص و آمپول تجویز کردند... بیماری ام چنان حاد بود که سه بار کل داروهایم عوض شد و هزینه این داروها بسیار بالا بود و متاسفانه هیچ سازمان حقوق بشری یا کمیساریای عالی پناهندگان هیچ گونه کمکی برای تهیه این دارو به من نکردند...
هنوز هم این داروها رو مصرف می کنید؟ و هزینه داروها چقدر برای شما تمام شد؟
نه ...من همون پارسال خوب شدم... 10 تا آمپول برای من تجویز شده بود که 100لیر قیمت آمپول ها بود، و یک سری کپسول و قرص که فکر می کنم در عرض این سه بار عوض کردن داروها بیش از 500لیر ترکی برایم هزینه داشت...
اسم داروها را می توانید، بگویید؟
minoset plus.sandoz-erdistin, cirrus. sinecod.asetilsistein.reflor
درخواستتان از کمیساریای عالی چی هست؟
من نیاز به کمک و حمایت دارم... ميخواهم به من و فرزندم كمك شود... كمك به انساني كه بارها و بارها مورد ظلم قرار گرفته. من آن قدر مورد تجاوز و ظلم قرار گرفتم که هیچ اعتمادی دیگر به هیچ کس ندارم... من در شهری که زندگی می کنم، تک و تنها هستم و با هیچ کس رفت و آمدی ندارم، تو رو به خدا کمک کنید زودتر از این بلاتکلیفی نجات پیدا کنم
تهیه و تنظیم: آرش شریفی شمیلی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر