۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

درخواست یک زن پناهجوی ایرانی در ترکیه : از وکلای کمیساریای عالی پناهندگان می خواهم که به ما به چشم پرونده و کاغذ پاره نگاه نکنند...

به دست انجمن حمایت از پناهجویان‏ در در تاریخ سه‌شنبه, می 31, 2011‏ و ساعت 05:14 قبل از ظهر‏‏
سالهاست که قربانیان اصلی خشم و خشونت و بی عدالتی جامعه ایران را زنان و دخترانی تشکیل می دهد که به شکلی بی پناه در چارچوب قوانین تبعیض آمیز دولتی و قوانین عرفی دربند و گرفتار مانده اند...زنان و دختران ایرانی برای فرار از چنین قوانینی راه دشوارتری را برمی گزینند و قانونی و غیرقانونی راه خروج از ایران را انتخاب می کنند... آنان برای رهایی و رسیدن به هوای تازه به کمیساریای عالی پناهندگان پناه می آورند که خود سرآغاز مشکلات هست... چرا که با شرایط و جو محیطی کمیساریای عالی پناهندگان آشنا نبوده و سردرگم و بی پناه در زیر زمین کمیساریای عالی پناهندگان؛ رویاهایشان زنده به گور می شود
 ضعف کمیساریای عالی پناهندگان از چگونگی حمایت پناهجویان خود مزید بر علتی است برای یاس و ناامیدی پناهجویان منجمله زنان و دخترانی که به قصد ایمن گاهی پناه آورده اند...و متاسفانه سخت دچار بحران می شوند. فضای نامناسب دفتر کمیساریای عالی، عدم حضور روان پزشک در این دفتر، رفتار پلیسی وکلاء نیز دست به دست هم می دهد که بسیاری از پناهجویان تاب و تحمل مصاحبه را نداشته و رشته افکار و دفاع از پرونده خودشان را از دست بدهند.
در این گزارش به مشکلات پناهجو خانمی اشاره شده  که به همراه دو فرزند خود بنا به شرایط و مشکلاتی که حین تغییر دین اسلام به مسحیت برایش پیش آمده، مجبور به ترک ایران شده و پناه می آورد به دفتر کمیساریای عالی پناهندگان، اما متاسفانه و با کمال ناباوری وکلای این سازمان با وجود تاییدیه هایی که پناهجو از طرف کلیساهای کانادا و آلمان به همراه داشته، گفته های وی را مستند ندانسته و ردی پرونده اش را صادر می کنند ...وی اینک قریب به یک سال است با شرایط سخت مالی در  یکی از شهرهای ترکیه روزها را به روزمره گی نشسته است... پای صحبت او نشستیم تا گفته هایش را منعکس کنیم، باشد کاربدستان حقوق بشری چاره ای برای این ناچاری بیاندیشند...
از وکلای کمیساریای عالی پناهندگان می خواهم که به ما
به چشم پرونده و کاغذ پاره نگاه نکنند...
مصاحبه را با بیوگرافی آغاز می کنیم...
من زنی پناهجو، دارای دو فرزند هستم. با بیش از هیجده سال سابقه کار به عنوان کارمند در یک کارخانه، به خاطر شرایط حاد و مشکلاتی که برایم پیش آمد، مجبور شدم حین تحصیل بچه هایم خاک ایران را برای همیشه ترک کنم. الان مدت یک ساله که در ترکیه زندگی می کنم و هنوز موفق به دریافت جواب مساعد از طرف کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل نشده ام. ما در این جا مشکلات زیادی داریم که هیچ کس حتی نمی خواهد آنها را بشنود چه برسد برای آن چاره اندیشی کند
چه دلیلی باعث شد که ایران را ترک کنید؟
به علت این که تحت تعقیب مامورین امنیتی بودم، چرا که من دین ام را از اسلام به مسیحی تغییر دادم و قلبم را به مسیح مقدس سپردم. از طرف خانواده ام هم تهدید شدم و هیچ پناهی نداشتم و چون سرکار می رفتم و بچه ها در خانه تنها بودند، خیلی می ترسیدم برای بچه هایم اتفاق خاصی بیافتد ...مدام هم از طرف نیروهای امنیتی و هم از طرف خانواده ام تهدید می شدم، مدتی به طور مخفی زندگی ام را می گذروندم و منزلم را تغییر دادم، حتی مجبور شدم با 18 سال سابقه کار تنها به خاطر شرایط سختی که نیروهای امنیتی و منجمله خانواده ام برایم پیش آورده بودند، استعفاء دهم، به همین خاطر تصمیم به ترک ایران گرفتم.
می توانید به بعضی از مشکلات و تهدیدهایی که شدید، اشاره کنید؟
حدود سه ماه قبل از ترک ایران، قلبم را به مسیح مقدس سپردم و این آغاز مشکلات من و بچه هایم بود. من خانواده متعصب و مذهبی دارم و به جای نیاوردن فرامین دینی(اسلام) در نگاه آنها یک گناه بزرگ محسوب می شد، چه برسد به این که تغییر دین هم اختیار کنی. از نظر خانواده ام من کافر و مرتد بودم، پیش از آن هم به خاطر به جای نیاوردن بعضی از آداب اسلام با خانواده ام مشکل داشتم. من فقط مسلمان زاده بودم برعکس خانواده ام که سخت به اسلام و به جای آوردن فرامین اسلامی مقید بودند. وقتی فهمیدند که من به کلیسا رفت و آمد دارم، خیلی ناراحت شدند و سخت مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند. بارها از طرف خانواده تهدید شدم که مرا از دیدن بچه هایم محروم می کنند و چندین بار از طرف برادرم تهدید به مرگ شدم. همین مسئله باعث شد گزارش مسیحی شدنم را به نیروهای امنیتی اطلاع دهند و یک روز که سرکار بودم، ماموران امنیتی خانه مرا مورد تفتیش قرار داند و ماهواره، کیس کامپیوتر و کتاب انجیل و کتاب و جزوه های مسیحی که در خانه داشتم را ضبط و توقیف کنند. آن روز فقط پسر12 ساله ام خانه بود و مامورین به پسرم گفته بودند که " به مادرت بگو حتمن به کلانتری مراجعه کند". وقتی تلفنی پسرم جریان را گفت، با دخترم تماس گرفتم که خونه نره و به پسرم هم گفتم که بره خونه یکی از دوستانش که نزدیک خونه ما بود. آخر سال بود و امتحانات پسرم شروع شده بود، اما به ناچار در روزهای پایانی سال تحصیلی مجبور شدم، هم پسرم از رفتن به مدرسه و هم دخترم از رفتن به دانشگاه منصرف کنم. می ترسیدم اتفاقی برای بچه ها پیش بیاید و تا آخر عمر پیشمان شوم. تا این که احضاریه ای از طرف کلانتری برای من فرستاده شد، می دونستم که اگر مراجعه کنم، تا بیام به خودم بجنبم حداقل چند ماهی بازداشت خواهم بود و این برای من با اعدام هیچ فرقی نداشت. چرا که بچه های من کسی را نداشتند که از آنها حمایت کنه... نگرانشان بودم ... تکلیف شان چی می شد؟ با یکی از دوستانم در انگلیس صحبت کردم و شرایط و مشکلی که برایم پیش آمده بود را توضیح دادم... گفت" بیا انگلیس حتما کمک ات می کنیم"، بعدش یک قاچاقچی به من معرفی کرد که ما را به انگلیس برسانه... چاره دیگری نداشتم و قبول کردم. متاسفانه در مسیر یونان دستگیر و به کمپی در ترکیه فرستاده شدیم. تو کمپ هم مشکلات خودش را داشت.
آیا خودتان یا بچه ها در این باره مورد صدمه جدی هم قرار گرفتید؟
از نظر روحی هم خودم و هم بچه ها، خیلی تحت فشار بودیم. چندین وقت زندگی مخفی واقعا شرایط سختی بود، همه چیز برای ما ایجاد رعب و وحشت می کرد، زنگ تلفن، زنگ آیفن در، نگاه همسایه... بعد از خروجمان از ایران، تمامی اموال ما از طرف دولت مصادره شد.
چگونه از ایران خارج شدید و از شرایط کمپ بگویید؟
از ایران به صورت قانونی خارج شدیم. زندگی در کمپ بسیار سخت و مشکل بود. کل زندگی ما در یک کوله پشتی خلاصه می شد، نه وسیله ای به همراه داشتیم و نه حتی لباس گرمی.به غیر از آن شرایط دیگری هم در کمپ حکم فرما بود که تحمل ادامه زندگی را هم برای من و هم بچه ها سخت تر می کرد. به طور مثال یک روز که برای ویزیت پیش دکتری که به کمپ آمده بود، مراجعه کردم، دخترم در اتاق تنها بود و یه افغانی وارد اتاق ما شده بود و قصد تجاوز به دخترم را داشت، به خاطر مقاومت دخترم، شدیدا او را مورد ضرب و شتم قرار داده بود، با صدای جیغ های دخترم، خانم هایی که در کمپ بودند به کمک دخترم رفته و او را نجات داده بودند. به شدت پیگیر این ماجرا بودم و شکایت کردم، اما هیچ کاری نکردند، در صورتی که تمام خانم هایی که در کمپ شاهد این ماجرا بودند و دخترم شهادت دادند، گزارش پزشکی هم بود که آثار ضرب و شتم روی بدن دخترم را تایید می کرد، اما هیچ رسیدگی نشد و این خیلی ضربه سختی بود هم برای من و هم برای دخترم.متاسفانه زندگی ما پناهجوها برای هیچ سازمانی اهمیت ندارد، نمی دانم چرا هیچ سازمانی به داد ما نمی رسد. در کمپ با ما مثل حیوون رفتار می کردند، حق بیرون رفتن نداشتیم، دورتادور کمپ را با سیم های خاردار و دوربین های مدار بسته گرفته بودند و نگهبانانی که دایم گشت می دادند. وضغ غذ افتضاح بود و توالت و حمامش واقعا کثیف و غیربهداشتی، واقعا اسفبار بود. دو ماه من به همراه دوتا بچه هایم در کمپ زندگی کردیم، انگار که دو سال گذشت، خیلی سخت و دشوار بود، با تمامی مشکلاتی که در ایران داشتم، اگر ذره ای احساس امنیت می کردم، واقعا برمی گشتم، اما چاره ای ندارم و مجبور به ادامه چنین زندگی شده ام. فقط خدا به همه ما کمک کنه.
در کمپ کمک هزینه ای هم به شما شد؟
نه به هیچ وجه.
الان کجا زندگی می کنید؟ از شرایط و نحوه گذران زندگی بگویید؟
من ده ماهه که در یکی از شهرهای ترکیه هستم. هر سه ماه یک بار از طرف والی(فرماندار شهر) 200لیر کمک می گیریم، بعضی وقت ها تمیز کاری خونه های همسایه ها را انجام می دم. تا الان از اندک پس اندازی که داشتیم استفاده می کردیم که او هم تموم شده و واقعا موندم با دو تا بچه و مملکت غریب و کلی هزینه، چه کار باید بکنم. به کمیساریای عالی پناهندگان مراجعه کردم، جواب دادن که بایستی به عنوان پناهنده پذیرفته شوم، وگرنه هیچ کمکی به من نمی کنند. هر کاری که غیراخلاقی نباشه، اینجا انجام داده ام. مجبورم خرج بچه هایم را تامین کنم. از نظافت خونه ها گرفته تا تی کشیدن رستوران ها، پاساژها و مغازه ها...
روند رسیدگی به پرونده شما به چه شکل بوده؟
بعد از کمپ، تاریخ مصاحبه ای برای ما در نظر گرفته شده بود، که پس از دو هفته، ردی پرونده ما صادر شد، با توجه به این که من هم گواهی تعمید داشتم و نامه از کشیشمون در کانادا و آلمان که برای وکلای کمیسیاریای عالی پناهندگان فرستاده شده بود. دلایلی که آورده بودند، موجه و مستند نبودن گفته هایمان بود. درخواست استیناف را برای وکلای حقوق بشری هلسینکی فرستادم اما هنوز خبری نشده است.
پرونده دخترتان در چه وضعیتی هست؟
او هم مثل من، ردی پرونده اش را صادر کردند.
وکلای حقوق بشری هلسینکی چه کاری برای شما انجام دادند؟
با من و دخترم مصاحبه کردند و بعد از سه ماه به من گفتند که به عنوان یک وکیل ما قانع شدم و خواستند که برگه استنیافم را تنظیم کنم و گفتند که دو صفحه هم موارد حقوقی خودشان به آن اضافه می کنند و برای کمیساریای عالی پناهندگان می فرستند... الان سه ماهه که پرونده ام در حال بررسی شد هست، و هنوز جواب قطعی به ما ندادند.
از شرایط مصاحبه با وکیل تان در کمیساریای عالی پناهندگان بگویید؟ اسم وکیل تان را به خاطر دارید و آیا از نحوه مصاحبه راضی بودید؟
از شرایط مصاحبه اصلا راضی نیستم و خیلی هم شرایط بدی بود. اسم وکیل من ماهیلدا بود. خیلی با اعصاب من بازی کرد. علیرغم این که ظاهری آرام داشت، اما به همراه مترجم که اسمش باب بود، بعد از هر حرفی که می زدم، او و مترجم با هم می خندیدن و من احساس می کردم که دارند مرا مسخره می کنند، و هر چیزی که می گفتم، اجازه نمی دادند که به هم ربط شان دهم، و سریع می گفتند، خوب که چی؟ بیشتر احساس بازجویی داشتم تا مصاحبه... احساسم این بود که چه موجودات بدبختی هستیم که وسیله سرگرمی و پول درآوردن این مثلا وکلای حقوق بشری شدیم. البته اونا هم تقصیری ندارند، چون کارشان اینه، و برایشان هم عادی شده، ولی برای ما که زندگی مان فنا شده، خیلی فرق داره...
چیز خاصی هست که حین مصاحبه بیش از همه، شما را آزار داده، تا به آن اشاره کنی؟
این که اجازه نمی دادند من حرف بزنم و از خودم دفاع کنم. این که مسخره ام می کردند. این که خیلی دیر به من گفتند که مصاحبه دارم، دو روز قبلش به من اطلاع داند که اون دو روز هم دنبال مرخصی گرفتن از پلیس و تهیه بلیط بودم و به من گفته بودند که ساعت هشت بایستی دفتر کمیساریای عالی پناهندگان باشی، با بچه هایم از ساعت دو شب سوار اتوبوس بودم و بعد از کلی معطلی در ترمینال خودمان را به دفتر کمیساریای عالی رساندیم و در زیرزمین آن از ساعت نه صبح تا دو بعداظهر منتظر و خسته و گرسنه به انتظار نشستیم.تازه در این شرایط برای مصاحبه ما را خواستند که از لحاظ روحی و روانی و جسمی کاملا تحلیل رفته بودیم.
از شرایط تحصیلی بچه ها در ایران بگویید؟
پسرم پنجم دبستان بود و یک ماه به امتحاناتش مونده مدرسه رو ترک کرد، و دخترم هم دانشجو ترم 6 بود که او هم دانشگاهش را به خاطر شرایطی که برای ما پیش آمده بود، ول کرد و بی هیچ دل خوشی، به زندگی اش ادامه می دهد.
الان بچه ها در چه شرایطی هستند؟ آیا مدرسه یا دانشگاه می روند؟ از شرایط و روحیه آنها حرف بزنید...
به خاطر هزینه بالای دانشگاه، متاسفانه دخترم خونه نشین شد، اما پسرم مدرسه می ره، ولی از نظر روحی، پسرم در وضعیت حادی هست و خیلی پرخاشگر و عصبی شده... نمی دانم باهاش چیکار کنم؟!!! برای دخترم هم نگرانم... احساس می کنم دچار افسردگی شده، نه غذا می خوره و نه با کسی حرف می زنه و نه می خنده... انگار هیچ چیزی خوشحالش نمی کنه...
شما ایران مسیحی شدید، آیا تاییدیه ای از طرف کلیساهای ایران دارید؟
بله ایران مسیحی شدم، ولی از ایران تاییدیه ای ندارم، از طرف کلیساهای کانادا و آلمان تاییدهایی که داشتم، چون من در ترکیه غسل تعمید گرفتم.
به عنوان کلام آخر
چه درخواستی از کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل دارید؟
می خواهم زودتر به پرونده های ما پناهجویان رسیدگی کنند، به ما به چشم پرونده و کاغذ پاره نگاه نکنند، این پرونده نیست، زندگی ما پناهجوهاس که در دست آنها قرار گرفته... این ایام در ایران زندگی کردن به تنهایی دلیل کافی برای پناهندگی هست چه برسه به این که زن باشی، تغییر دین داده باشی،مبارز سیاسی باشی،مبارز اجتماعی باشی و...الان با مسیحی های تبشیری خیلی بد رفتار می کنند و حتی برای چند نفر از آنها حکم اعدام صادر کردند، همه اینها را سازمان ملل خیلی بهتر از ما می دونه و فکر کنم که یادآوری چنین اخباری برای کمیساریای عالی پناهندگان مضحک باشه
...

تهیه و تنظیم: آرش شریفی شمیلی
لطفا نقطه نظرات و دیدگاههای خود را در زیر نوشته بیان کنید... با سپاس
روابط عمومی انجمن حمایت پناهجویان ایرانی_ترکیه(نوشهیر)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر